یادداشت چهارده)
دستهبندی نشده December 16th, 2002این چند روزه دیگه حال و نا ندارم از بس که کار کردم. دلم برای خودم تنگ شده بود.نمی دونم می فهمین چی میگم؟ یه سری مطالبی هم این ور و اون ور خوندم که حسابی باعث خستگی ذهنی ام شد.
من در حقیقت از ایران فرار کردم که دیگه به این مطالب فکر نکنم. زیادی روی بعضی از مطالب حساس بودم. بالاخره هم اون مسائل من رو از ایران فرار داد. چه فراری که دیگه دلم نمی خاد به ایران برگردم. هنوز که هنوزه عاشق آهنگ ایرانی و به خصوص موسیقی اصیل ایرانی هستم. عاشق سرود “ای ایران”, عاشق دریای خزر و خلیج فارس که هنوز که هنوزه سر اسمش دعواست,زبان فارسی که حاضر نیستم به جای هیچکدوم از کلمات فارسی معادل انگلیسی ش رو بگذارم. غذای ایرانی و رقص ایرانی,شعر حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی, کلکسیون فیلم فارسی های قبل از انقلاب رو دارم جمع می کنم و هر جایی که می رم راجع به ایران که چه به سرش آمده و چرا حرف می زنم. اما شاید دیگه هیچ وقت به ایران برنگردم. نه اونقدر شجاع هستم و نه اون قدر مقاوم و از خود گذشته.در ایران زندگی کردن شاید لیاقت می خاد.
دوستتون دارم,خوش بگذره, به امید دیدار