داستان های یک خانواده-حکایت هفتم
حکایت های خانواده کت بالو July 18th, 2003حکایت این مرتبه درباره عموی بزرگم است و داستانی که بعضی از اعضای فامیل می دانند اما صدایش را در نمی آورند.
عموی بزرگ من از نظر ظاهری بسیار شبیه پدر بزرگم بود. خوش قد و بالا و خوش تیپ. 18 ساله که بود تصمیم گرفت به تهران بیاید و در دانشکده پزشکی تحصیل کند. باید از یک سال قبل تر به تهران می آمد و دیپلم می گرفت و در کنکور شرکت می کرد.
پدر بزرگم در تهران یک پسر عمو داشت که مرد بسیار نازنین و خوبی بود. در اداره ثبت کار می کرد و خانه بسیار بزرگی داشت و متمول بود.
همسر این آقا هم زن بامزه ای بود. هنوز هم زنده است و بسیار لطیفه گو. این خانم و آقا بعد از هفت سال که با هم زندگی کرده بودند هنوز صاحب بچه نشده بودند و خانم اصرار داشت که “چله بهش افتاده”.
وقتی عموی من تصمیم به ادامه تحصیل در تهران گرفت قرار شد به خانه این آقا که پسر عموی پدر بزرگ من بود بیاید و آنجا بماند.
حالا موضوع بحث برانگیز جریان آن است که در مدتی که عموی من در خانه آنها زندگی می کرد این خانم چله از سرش رد شد و اول یک دختر چادر زری به نام مثلا زری و بعد هم یک دختر لپ قرمزی دیگربه نام مثلا پری به دنیا آورد.
من از این موضوع اصلا خبر نداشتم. البته تعداد افرادی که این موضوع را می دانستند بسیار کم بود و بعد هم به دلیل گذشت سالیان دراز (دختر بزرگتر الان نوه دارد) همان عده کم هم موضوع را فراموش کرده اند.
اتفاقی که باعث شد مامان من موضوع را برای من تعریف کند این بود که یک روز که عمه و دختر عمه من و همین دختر بزرگتر خانه ما مهمان بودند, زری داشت راه می رفت که دختر عمه من گفت اوا فری خانم (اسم مامان من) این زری خانم چقدر شبیه دایی دکترمه. ما خانواده شمعدانی چقدر همه به هم شبیه هستیم.(فرض کنید فامیلی من و بنابراین پدر و پدر بزرگم و بعدش هم زری خانم شمعدانی باشه) ببینید زری خانم هم قد بلنده و درست عین دایی دکتر من راه می ره و بسیار کشیده و مثل دایی دکترم چشمهاش روشنه!!!
بعد که مهمانی تمام شد مامان من به من گفت که سال ها سال پیش همه احتمال قریب به یقین داشتند که زری خانم و بعد هم پری خانم دخترهای عمو دکترت هستند.(توجه کنید که دایی دختر عمه بنده می شه عموی بنده و بالعکس).
خدا بیامرز پسرعموی پدر بزرگم هم گویا از موضوع خبر داشته اما مرد بسیار خوبی بوده و احتمالا چشم پوشی کرده. شاید خودش بچه دار نمی شده و به هر حال به این امر راضی شده بوده. اما به زجری که کشیده فکر می کنم. چنانچه که می دونم زری و پری رو خیلی خیلی دوست داشت و مثل گل بزرگشون کرد.
یه چیزی رو نمی فهمم و اون اینه که من از خانم مربوطه شنیدم که یه بار که زری توی یه مهمونی با عمو دکتر من رقصیده بوده پدرش خیلی عصبانی شده بوده و بعد دعواش کرده بوده. زری 16 ساله و عمو دکتر من حدود 35 ساله بوده. بنابراین فکر می کنم که شاید این آقا نمی دونسته که جریان از چه قراره.
به هر شکل که اون خانم بعد از این دوتا دختر دیگه حامله نشد و بچه ای به دنیا نیاورد. شاید هم عمل خلاف شرعی اتفاق نیفتاده بوده و واقعا بچه ها از شوهر این خانم بوده اند. خدا عالم است.
دختر بزرگتر یا زری الان دو پسر و یک دختر و یک نوه دارد. دختر و پسرش از دوره دبیرستان در فرانسه تحصیل کردند و همسر هر دوی آنها فرانسوی هستند. هر دو و همسرانشان در رشته های مختلف دکترا گرفته اند و پسر بزرگتر یک بچه هم دارد. پسر کوچکتر در ایران در دانشکده پزشکی درس می خواند.
دختر کوچکتر یا پری هم دو دختر دارد که باید الان حدود 18 یا 20 ساله باشند. همه بسیار خوشبخت و خوشحال هستند.
پایان قسمت هفتم سرگذشت خانواده کت بالو
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
tashrif nadashtin – ofline mikhonam
July 18th, 2003 at 3:10 pm
ميلان ك
July 19th, 2003 at 1:27 pm
تشکر از لینکی
که داده بود . من از داستان خیلی عقب ماندم باید بروم از قبلی ها را بخونم . امیدوارم موفق ب
اشید
July 19th, 2003 at 10:36 pm
سلام … عجب دا
ستان هایی خانواده شما داره …. اسمش رو هم میتونستید بزارید داستان خانواده آدم چونکه دا
ستان چندین خانواده رو هم بردارم کم ميارم…
اگر پیام شما رو درست فهميده باشم، تنها
July 20th, 2003 at 6:12 am
salaam
dastane vaghean
ghashangie
dastetun dard nakone…
July 20th, 2003 at 6:02 pm
wow!!!