داستان های یک خانواده-حکایت دهم
حکایت های خانواده کت بالو August 6th, 2003گفته بودم که یادم بندازین جریان ازدواج پسرعمه مامانم یا پسر شریفه رو براتون بگم. سعید در ایران درست اوایل انقلاب یه روز به مامان من تلفن زد و پرسید که خرج کورتاژ چقدر می شه(جهت اطلاع بیشتر و عدم سوء تفاهم مامان من پزشکه). خوب وقتی یه پسر جوون بهتون تلفن می زنه و چنین سوالی می کنه مسلما می فهمین که جریان چیه دیگه.
مامان من هم از کسانی که می شناخت و می دونست که این کار رو انجام می دن پرسید و قیمت رو به سعید اعلام کرد. اما قیمت بالا بود و سعید دیگه دنبال نکرد. علاوه بر اون حدود یکماه بعد با یه خانم فیلیپینی ازدواج کرد و !حدود نه ماه بعد هم یه دختر خانم گل گلی به دنیا آمد! ما احتمال می دیم که این دختر خانم گل گلی همونی بود که کورتاژ نشد و عمرش به دنیا باقی بود. اما به هر صورت مطمئن نیستیم.
این دختر خانم گل گلی حالا یه پا گیتاریسته, اما تصمیم گرفته که پرستاری بخونه. آمریکا با مامان و باباش زندگی می کنه وبسیار خوشحال و خندونه.
کی می گه گرونی نرخ بده. یه دختر خوشحال و خوشبخت به دنیا هدیه کرده به نام دیسی.
پایان قسمت دهم سرگذشت خانواده کت بالو
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست:من عاشق نوشته های این آقاهه هستم. عالی می نویسه و توی هر سبکی که می نویسه خیلی خوب از پسش برمیاد. حیفه اگر نوشته هاش رو از دست بدین.
August 7th, 2003 at 12:37 am
كتبالوي
عزيز,
پيام محبت آميز و سرشار از مهرت باعث دلگرمي و شوق فراوان شد.
از لطف زلال و حسن ظن
ت سپاسگزارم.
August 7th, 2003 at 5:55 am
!!!!!!! يه سئوال! احي
August 7th, 2003 at 6:02 am
ma gharibe shodim ?
August 7th, 2003 at 9:06 am
جالب بود. به گل آقا هم
سلام برسون
August 7th, 2003 at 9:28 am
salam ,,,
August 7th, 2003 at 12:05 pm
ishalah hasmeye geroniha be chizaye khob
khatm besheeeee…
August 8th, 2003 at 4:30 am
پس منظورم رو از پا
ييني هم بگم! کسي جز … نفهميده به دلم باد مي کنه! بعضي ها آدرس خونه بعضي هاي ديگه رو گير آ
وردن و رفتن تهديد نامه انداختن که …!!! بچه بازي ديگه واقعا به … رسيده!!!
August 8th, 2003 at 6:14 am
سلام … كتي ج
August 8th, 2003 at 9:09 am
كت بالو خانوم جان ، چر
ا ديگه چيزي نمي نويسي؟
August 8th, 2003 at 10:39 am
سلام … ديروز
تا سلام گفتم يکي داد زد اتاق تعطيله …. ميخواستم بگم پش گاهي اوقات گراني هم خوبي داره
….
در باره باور کردن: گاهي هم دروغ ها رو بخاطر راحتي خود و يا چونکه فکر ميکنيم بنفع ما
ست هم باور ميکنيم …..
August 9th, 2003 at 5:15 am
كتبالو
جان داستانهاي خانوادگي كه تعريف ميكني خيلي با مزن،هميشه ميخونمشون