چطور باید گوش سوراخ کرد!!!
دستهبندی نشده August 12th, 2003ولله اندر حکایت سوراخ شدن گوش, خدمتتون عرض کنم که اولین بار گوش بنده در سن شش سالگی سوراخ شد. اون دفعه نه دردی در کار بود و نه خونریزی!! سوراخه هم هیچ وقت هم نیومد.
با مامان بزرگ و بابا بزرگم رفتیم طلافروشی مظفریان توی خیابون کریم خان. بابا بزرگم برای این که صدای فریاد های احتمالی من رو نشنوه رفت سه تا چهارراه اونورتر. طفلکی ازشنیدن صدای گریه من خیلی ناراحت می شد. مامان بزرگ شجاع و صبور من پیشم موند. آقای مظفریان اومد و به من گفت: من گوشت رو الان سوراخ نمی کنم. اول علامت می زنم بعد تو برو و توی آینه علامت ها رو نگاه کن. اگر جای علامت ها رو دوست داشتی همون جا رو برات سوراخ می کنم.اما نباید تکون بخوری که من علامت رو بادقت بگذارم و جاش جا به جا نشه. من هم نشستم تا گوشم رو علامت بگذارند.
مراسم علامت گذاری که تمام شد بهم گفت که خوب دختر خوب حالا برو توی آینه علامت ها رو نگاه کن ببین اگر دوست داری همون جارو سوراخ کنم.
بعد که رفتم جلوی آینه دیدم که گوشواره ها توی گوشمه!!
هیچی دیگه آقاهه با کاردانی و تدبیر گوشم روسوراخ کرده بود بدون این که من تکون بخورم یا داد و فریاد راه بندازم.
کودنی و سادگی من رو باش ترو به خدا. آخه بگو دختر جون علامت رو گوشت بگذاره که چی؟ مگه زمین فوتباله؟ یه مثفال لاله گوشه که می خواد یه سوراخ توش درست کنه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
August 12th, 2003 at 7:51 pm
سلام کت بالو جون و گل
آقا جون. کلی دارم از خوندن اين خاطراتت کيف ميکنم کتی خانم. مظفريان … آخی … روزای خوب وط
August 13th, 2003 at 4:45 am
سلام كتبا
لو جون… راستي چرا سوراخ دوم گوش اين طوري ميشه؟ميگن من وقتي 5-6 ماهه بودم يكي از اقوام دو
ر ميگه كه نميخواد ببريد دكتر گوششو سوراخ كنه خودش دست به كار ميشه و گوشمو سوراخ ميكنه و
يه نخ هم ميزاره توش. نه ضدعفوني نه چيزي . هيچ چيش هم نشد .اما امان از وقتي كه قرتي شدم و …
با تمام ضد عفونيها و شستشوها چنان بلايي به سرم اومد كه گوشوارمو دراوردم و سوراخ گوشم هم
اومد
August 13th, 2003 at 6:40 am
سلام کتبالو جان
خوب شد که گفتین که ما هم یاد گبریم:)
August 13th, 2003 at 8:41 am
بچگي و سادگي هاش… سرخ
باشي كتي خانوم جان و گل آقاي عزيز
August 13th, 2003 at 8:49 am
سلام …. یاد ح
کایت دفعه پیش افتادم و بازم خندم گرفت ….
August 13th, 2003 at 3:31 pm
حکایت خیلی جالبی بود. من
August 16th, 2003 at 9:50 pm
خیلی بام
زه بود! چه سياست جالبی داشته اين آقای مظفريان!
شاد باشی