رويا
کت بالوی متفکر September 22nd, 2003و زن فكر مي كرد و فكر مي كرد و رويا جان مي گرفت…
و زن در اين انديشه كه كاش اصلا نديده بود و نمي شناخت…
و در ترس از اين كه به خاطر يك خودخواهي و شايد روياي واهي همه زندگي اش ويران شود…
و روحش را از دست دهد…
و اي كاش كه رويا جان بازد…
و پناه بر خداوند از زماني كه رويا تمام زندگي را بر هم زند…
و زن نمي تواند زندگي كند…و نمي تواند فكر كند… و آرام ندارد…
فقط و فقط رويايي است كه مي آيد و مي رود و محو نمي شود…
خداوند بايد كه كمك كند… كه از عهده زن خارج است…
پناه به او كه عشق را آفريد…
پناه به او كه رويا را آفريد…
پناه به او كه واقعيت را آفريد…
.
.
نگران نشين بابا… يه كم هم من مي خوام مثل بقيه شاعرانه وبلاگ بنويسم ديگه. همه سالم و سرحال هستند.
براي من يكي فقط تو رو خدا دعا كنين.تازگي گيج و گول شدم حسابي.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
September 22nd, 2003 at 1:49 pm
تو هم رفتی تو دسته نويسندگان و شعرا؟ خوش بح
الت … الان ديونه مياد اينقده تعريفتو ميکنه که کيف کنی… خوش بحالت…
September 22nd, 2003 at 2:03 pm
Wellcome to our club Katbalou Khanoom 🙂
September 22nd, 2003 at 2:23 pm
shod ye sar behem bezan , sha“erane shode !? vaseye
pedare golagha ham goftan doa konim , ishala khob bashan
September 22nd, 2003 at 2:27 pm
It was really interesting. I beleive that old
poet katbalou is showing itself and I know that it’ll do some fascinating pieces of work.
Keep doing this good job.
September 22nd, 2003 at 5:20 pm
عشق و رويا و واقعيت ر
ا تو آفريدی با اين شعر و شعورت پس پناه بر تو!
September 22nd, 2003 at 6:04 pm
گل آقا جان اميدورام كه حال پدرتون خ
September 22nd, 2003 at 8:38 pm
درود به
شاعره’ نازك طبع بارگاه, كتبالو
عشق ازلي بود و ما آنرا نيافريديم, جزئي از خودمان است,
September 22nd, 2003 at 9:36 pm
سلام کتی جان و گل آقا جان. الان از وبلاگ
September 23rd, 2003 at 1:13 am
سلام! گل آقا در چه حال
September 23rd, 2003 at 2:22 am
اين سبك و سياق شعر نوي شما يه جوريي
كه من بالاخره نفهميدم خانومه زندگي ميكنه يا نه !
(آخر قصه چي ميشه؟)
البته به شاعر عذ