آزرده
کت بالوی متفکر September 25th, 2003دلم گرفته است
دلم گرفته است.
به ايوان مي روم و انگشتانم را برروي پوست کشیده شب ميكشم
چراغ هاي رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
كسي مرا به مهماني گنجشک ها نخواهد برد
بقيه شعر رو يادم نيست.تازه این قسمتی رو هم که نوشتم درست یادم نمیاد. طفلک فروغ.
دروغ نفرت انگيز است. دروغ تاريك است و زشت.
به خاطر تمام بارهايي كه دروغ گفتم متاسفم.
به اندازه تمام بارهايي كه دروغ شنيدم آزرده خاطرم.
به اندازه تمام بارهايي كه دروغ شنيدم اعتمادم از دست رفته است.
و صادقانه بگویم بسیار بیش از آزرده خاطر بودن احساس تاسف می کنم.
اما اکنون آزرده خاطرم.
خسته ام…
بسيار خسته ام…
بسيار بسيار خسته ام…
راه نجاتي آيا هست؟
.
.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
September 25th, 2003 at 5:15 pm
az doroogh ?
September 25th, 2003 at 6:04 pm
سلام …. از اين
كه اين چند روزه تنها موندي دلم گرفت! اميدوارم زودي زود گل آقا برگرده! بايد به گل آقا برا
ي داشتن همستري چون تو تبريك گفت…
September 25th, 2003 at 8:00 pm
الهي من برات بميرم … برم بهت يك زنگي بزنم
September 25th, 2003 at 8:23 pm
انشاالله كه هر چي زودتر سُر و مُر و گُند
ه بر ميگردن پيشتون.
دلام گرفته است
دلام گرفته است
به ايوان میروم و انگ
September 25th, 2003 at 8:44 pm
کتی جان در این
September 25th, 2003 at 10:16 pm
?????
September 25th, 2003 at 11:11 pm
chera?
September 25th, 2003 at 11:23 pm
ای بابا،
تو هم که قاطی کردی؟ نبينم اينجوری خسته و ناراحت باشی…
راستی از گل آقا ممنونم که به
من برای اولين بار افتخار دادن و پيام گذاشتن. دفعهء پيش يادم رفت که بگم.