ترس از تنهایی
کت بالوی متفکر October 1st, 2003آدم ها اگر تجربه یه سری چیز های بدی رو داشته باشند, برای همه عمرشون خواهند ترسید که اون چیز بد دوباره توی زندگی شون پیدا بشه. من هم از یه چیزی می ترسم.
اولش که ایران بودم, دوروبرم پر بود از چیزهای آشنا و آدم های آشنا. کسانی که از زمان تولد شناخته بودم شون. جاها و روابطی که از زمان تولد باهاشون بزرگ شده بودم. اون آدم ها هم من رو می شناختند. موقعیت من و جایگاه من هم اونجا شناخته شده بود. حتی نام خانوادگی و نام من و نوع لباس پوشیدنم و لهجه من نیمی از موقعیت و جایگاه من در اونجا رو عیان می کرد.
اینجا که اومدم همه چیز ناآشنا بود. همه آدم ها نا آشنا بودند. آشناترین آدم دختر خاله مامان دوستم بود!! همه جا نا آشنا بود. حتی خونه ای که بهش وارد شدم. همه رسوم و عادات نا آشنا بودند. من بودم و گل آقا. همین و همین.
نه دوستی, نه کاری, نه هیچ جا و اسم آشنایی. نه اسم من و نه نام خانوادگی من, نه لباس پوشیدنم و نه لهجه من برای کسی نماد هیچ چیزی از من نمی شد.
طول کشید تا من رفتم سرکار. تا آدم ها رو دیدیم و دیدیم و نپسندیدیم و در دوستی ها به بن بست خوردیم و در دوستی ها مرز پیدا کردیم و تنها شدیم وپیدا شدیم و باز تنها شدیم.
یه چیزی درست کردیم به نام وبلاگ. من می خواستم بنویسم و گل آقا برام یه جای نوشتن درست کرد.
نوشتم و خوندم. فاصله ام با دنیای آشنام کمتر شده بود.
رفتم و دیدم. صورت هایی که باز هم من براشون معنی داشتم. اسم من , اسم خانوادگی من, لباس پوشیدنم, حرف زدنم براشون معنی داشت. باهاشون حرف زدم. باهاشون زندگی کردم. باهاشون راه رفتم و خوش گذروندم. بهشون تکیه زدم. تنهایی ام رو پرکردم.
حالا می ترسم از این که دوباره اینها از بین بره و باز هم من بمونم و خودم و بشم یه اسم و فامیل و یه لقب و یه شغل, بی محتوا و بی هویت توی این دنیای غریب. اگه ما همدیگه رو از دست بدیم, کی برامون می مونه؟
خوشی ها و ناخوشی ها میان و میرن. زندگی ها میان و میرن. دوستی ها می مونن و بس. کارهای ما می مونه و بس. اثری که ما در اطرافمون باقی گذاشته ایم می مونه و بس.
هیچ وقت تا حالا اینقدر پیگیر یه موضوع نشده بودم. امیدوارم اشتباه نکرده باشم.
می خواستم به همه دوستام بگم برای من شماها خیلی مهم هستین. خیلی روی همه تون حساب می کنم. قدر همه تون رو می دونم. از شادی همه تون شاد می شم و از ناراحتی تون ناراحت می شم.
مامان نیلو که اینقدر گرم و مهربونه, مسافر که اینقدر ساده و بی آلایشه, بهمن که اینقدر آروم و ملایمه, تهرانتویی که اینقدر صمیمیه, ازکانادا که اینقدر پرمحبته, هاله که اینقدر پر از عشق و حساسه, محسن که اینقدر دنیا رو قشنگ می بینه,دیونه که اینقدر غیرقابل پیش بینی و خوبه و بقیه .. که یه عالمه هستند , همه شون, واقعا همه شون, زندگی رو برام شیرین تر کرده اند.
اگر هر کدوم بخوان برن, جاشون برام خالی خواهد شد.
از بین چند میلیارد مردم دنیا ما تونستیم همدیگه رو پیدا کنیم. همه یکدل و صادق با همدیگه دوستی کنیم. سر هم داد بکشیم, به هم دیگه بد و بیراه بگیم, پشت سر همدیگه حرف بزنیم, بعد تا یکی مون آب به دهنش تلخ می شه همه کل زندگی مون رو بگذاریم و بدویم پیشش و یه گوشه مشکلش رو بگیریم.برای همدیگه کار پیدا کنیم. برای همدیگه ماشین خوب و بیمه ارزون تر پیدا کنیم. تجربیات مون رو به همدیگه بگیم. به همدیگه بگیم که چقدر برای همدیگه ارزش داریم و چقدر همدیگه رو دوست داریم. برای بچه های همدیگه قصه بگیم و شعر بخونیم. بچه هامون رو با همدیگه بزرگ کنیم.بریم یه جایی و شام بخوریم. بریم یه گوشه این دنیا و با همدیگه قشنگی هاش رو نگاه کنیم. به همدیگه خاکشیر بدیم. هر دفعه برای خوشحالی بقیه قلیون و مخلفاتش رو بزنیم زیر بغلمون و بکشیم از اینور شهر به اونور شهر. اینها در حرف کوچیکه اما درمعنی خیلیه. کی رو می خوام پیداکنم که تا کهیر می زنم برام خاکشیر بفرسته, تا هوس عیاشی می کنم برام قلیون بیاره, تا دلم می گیره برام حافظ بخونه, تا می خوام ماشین برونم بهم راه و رسمش رو یاد بده, تا کار می خوام ازم رزومه بگیره, تا زن می خوام برام ده تا دختر خوب و خانواده دار ردیف کنه, تا تنها می شم من رو ببره خونه اش و یه شبانه روز مثل یه ملکه ازم پذیرایی کنه,بولینگ و کمپینگ و تماشای پاییز رو باهامون شریک بشه. …کی رو می تونم پیدا کنم؟
من به خاطر حفظ این دوستی ها حاضرم خیلی کارها بکنم. حاضرم ساعت ها وقت یگذارم تا چنین دوستی های ارزشمندی رو نگه دارم وحفظ کنم.
اگه شماها هم یه زمانی اومدین این سر دنیا, این حرف ها براتون معنی پیدا می کنه. اگه اومدین و از معنی تهی شدین, بعد یه عده رو پیدا کردین که معنی تون رو بفهمند, اونوقت این حرف ها براتون معتی پیدا می کنه.
این فقط برای تشکر و قدردانی از همه دوستانی بود که اینجا دارم. دوستانی که از توی کامپیوتر کشیدمشون بیرون و لمسشون کردم.
فکر کنم الان به خصوص که گل آقا هم نیست,تنهایی برام مفهوم بزرگتری پیدا کرده باشه و ترس از تنهایی خودش رو واقعی تر از اونچه که هست نشون داده باشه.
به هر حال که غرض از نوشتن تمام اینها این بود که بگم خیلی دوستتون دارم,امیدوارم همه تون درزندگی خوشحال و سرافراز باشید. و آرزویی ندارم به غیر از این که خداوند همیشه اونچه که براتون خوب هست رو بهتون بده و همه تون رو سالم و سلامت نگه داره.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
October 1st, 2003 at 8:06 pm
سلام. چقدر خوبه که انقدر
October 1st, 2003 at 8:34 pm
و خودت که دوست داشتنی ترين دوست داشتنی ه
ا هستي.
October 1st, 2003 at 9:34 pm
قشنگ مي فهمم كه چي مي گي. كساني كه مثل من
اولش اومدن يك دانشگاه پر از دانشجوهايي كه تازه از ايران اومدن هيچ وقت اون تنهايي رو اح
ساس نمي كنن. ولي خيلي سخته كه تو يك محيط كاملا متفاوت آدم بتونه افرادي مثل خودش رو پيدا
كنه و خوشبختانه وبلاگ براي خيلي هامون اين كار رو كرده.
اميدوارم دوستيهاتون هميشه پا
ينده باشه.
October 1st, 2003 at 10:23 pm
وقتی که مهمانهای عزيزم پيشم اومدن ، خدا
می دونه چقدر خوشحال شدم..ولی هيچ وقت يه لحظه هم از فکر شماها در نيومدم . دوستهای عزيزی که
بيشتر لحظات تنهاييمو با اونا گذروندم..دوستهايی که ماه ها به غم و غصه ها و بغض ها و گريه
October 1st, 2003 at 11:58 pm
کتبالو
جان مرسی از این همه لطف. تو و گل آقا دوست های گل ما هستید و ما همیشه از داشتن چنین دوستان
خوبی و چنین جمع صمیمی و پر مهری به خود میبالیم. آشنا شدن با شما بچه های گل یکی از بهترین
ماجراهای زندگی ما در کانادا بوده و هست.
موفق و شاد و سالم باشید. به گل آقای گل سلام م
ا رو هم برسون.
October 1st, 2003 at 11:58 pm
کتبالو
جان مرسی از این همه لطف. تو و گل آقا دوست های گل ما هستید و ما همیشه از داشتن چنین دوستان
خوبی و چنین جمع صمیمی و پر مهری به خود میبالیم. آشنا شدن با شما بچه های گل یکی از بهترین
ماجراهای زندگی ما در کانادا بوده و هست.
موفق و شاد و سالم باشید. به گل آقای گل سلام م
ا رو هم برسون.
October 2nd, 2003 at 1:19 am
سلام ، ا
ینجا هم که مهمونی گرفتین ، مامان نیلو هم مهمونی داشت ، می گم مهمونی مامان نیلو بهتر بود
، اگه گفتی چرا ؟؟؟
October 2nd, 2003 at 1:21 am
کت بالو خيلي زيبا نوشتی،
اميدوارم که هميشه دوست های خوب برای هم بمانند چون از دست دادن همديگه هزينه زيادی دار
October 2nd, 2003 at 2:04 am
کتبالوی عزيز!
از روز اولی
که در وبلاگام نظري از تو خواندم و بعد ليلای ليلي آمد و در مورد کلمهي کتبالو توضيح
داد تا حالا که چند بار با هم کل کل هم کرديم! ديگه تو و همسر بسيار دوست داشتنیات و به را
ستی گلات دوستان خوبی برای من شدهايد دوستانی که دوستان دارم و خواهم داشت همين دو
ستیها به آيندهی زندهگی جمعیمان در سرزمين پهناوری به نام ايران که اکنون در تمام
جهان گسترده شده است معنا میدهد!
زنده باشی! مهربان و شاد!
October 2nd, 2003 at 4:06 am
سلام کتی جان…
خوبی؟؟ متنت خیلی زیبا بود، خیلی زیبا… پر از احساسات بود. کتی جان اگه وحید مشکلی داشت ح
تماً خبرم کن… شاید کمکی از دستم بربیاد
October 2nd, 2003 at 4:46 am
راستش اينه كه شايد اين تنهايي مختص
شماها نباشه ، آدمايي كه وسط آشناهاشون دل آشناهاي كمي دارن هم به دوستاي اينترنتيشون دل
ميسپرن ولي شماها شايد بيشتر.
به ديوونه بگو الان وقتش نيست ، اگه ميخواد بره بذاره يه و
قت ديگه، اينجوري نره
October 2nd, 2003 at 6:08 am
update kardam
October 2nd, 2003 at 6:52 am
🙂
October 2nd, 2003 at 11:20 am
براي بعضي ميشه مرد. براي بعضي ميشه زنده
شد. براي بعضي ميشه زنده موند و براي بعضي ميشه زندگي كرد. براي تو ميشه هر كاري كرد. از تما
م لطفت ممنونم. بودن دوستايي مثل تو تلخي لحظههاي سخت رو هم شيرين جلوه ميكنه. قليون هم ب
ه چشم.
October 2nd, 2003 at 1:54 pm
مرسي كتي خانوم. توي اين
هواي سرد حسابي عرق كردم از خجالت :-). مرسي از لطفتون و البته از مامان نيلو هم همينطور. مر
سي از حسن توجه همه دوستان.
October 2nd, 2003 at 8:13 pm
سلام. واقعا قشنگ بود . ا
ميدوارم كه اين دوستي ها هميشه پا برجا باشه . شاد باشيد.
October 2nd, 2003 at 11:30 pm
کت بالو جان من ديروز در اينجا نظر خودم ر
ا دادم ولی مثل اينکه ثبت نشد . به هر حال گفته بودم بسيار نوشته ات با احساس بود و ما هم به
چنين دوستی افتخار ميکنيم و غيره … اميدوارم گل آقای گل هم به زودی به تورنتو برگردد از
خبرهای خوب هم که تلفنی با شما داشتم خيلی خوشحال شدم به اميد ديدار
November 12th, 2003 at 1:24 am
چرت است
May 2nd, 2004 at 8:58 am
با تشکر از وبلاگ خوب شما
دو
ستدار شما
مجید