ذهن تبدار
کت بالوی متفکر October 4th, 2003دلم هر دم خراب و خسته آن چشم تاریک است
کز سویش نگاهی سوی چشمم نیست
گر بودش نگاهی سوی من می دید
شوق این نگاه خسته دلتنگ
نشانی از لبانش نیست
من مردم
ز شوق آن لب تنگ زمردفام
آیا او نمی بیند
چنین مشتاق و مدهوش و پریشان حال
در سودای یک بوسه
از کنج لبش هستم
و گوشم تشنه آن است
کز سویش صلا آید
ندایی که بخواند نام تلخم را
آیا او نمی بیند
که هر دم می گشاید لب
می گردم سراپا گوش
محو و تشنه و مدهوش
که شاید باشد اسم من کنون ورد لبان او
دریغ, افسوس
مجنونم… نمی بیند…نمی داند
و من را او نمی خواند
همه شب تا سحر رویای او باشد
کنارم, مونس و یارم
پناهم فال حافظ, تا کند تعبیر پندارم
الها بار الها خسته و زارم
گنهکارم
تویی امید این شب های وهم آلود تبدارم
نمی گویم ززنجیر غمش آزاده ام گردان
که عشقش لذتی دارد ورای گفتن و توصیف
فقط ای کاش برگردد زمان لختی عقب آنجا
که من هرگز نمی دیدم نگاهش را
که دل بندم به چشمش این چنین آسان
خداوندا زمان را باز برگردان
هه هه… شاعری خیلی کیف داره. کلی حرف می زنی, همه حرف هایی که دلت می خواد رو می زنی و آی راحت می شی. بعد هر کی میاد می خونه -تازه اگه کسی حوصله کنه بخونه- طبق تفکر خودش یه معنی از شعر برداشت می کنه.
اصلا عالیه و من تاحالا نمی دونستم. خیلی که اوضاع خراب شد می گی در وصف عشق خداوند گفته ام!!! حالا کیه که بخواد ثابت کنه.
خیلی داره بهم خوش می گذره.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
khodet gofti vaghan ?
October 4th, 2003 at 1:27 am
دختر تو چه قدر استعداد نهفته داشتی من مو
ندم معطل. شعرات بعضا” انقدر پخته ان که اگه نميشناختمت ميگفتم کش رفتی! عجب … اومدم بگم کا
ش گل آقا بيشتر بره سفر که تو بيشتر شعر بگی ديدم دلم نمياد. جدی جدی عاليه.
October 4th, 2003 at 4:52 am
سلام.
خوش ب
ه حال گل آقا که همچين خانوم هنرمندی داره (-:
October 4th, 2003 at 4:57 am
بجاي “ندايي كه بخواند نام تلخم را” ب
هتر است بگويي “ندايي تا بخواند نام تلخم را”
و بجاي “آيا او نمي بيند” بگويي “و آيا او نمي
بيند؟”
كه يه كم موزون تر بشه اگر چه شعر نو باشه. يعني بعله…
تا شعر گفتي هر چي هم كه خو
ب باشه ازت عيب ميگيرن ديگه . مگه اينكه يه مدت با تخلص بگي مشهور كه شدي بگي من بودم. مثل ژ
October 4th, 2003 at 7:13 am
به به…
پس شاعر هم هستی! من از اين عرضهها ندارم.
October 4th, 2003 at 8:19 am
اشعارت خوشگله
کتی جون ولی گمون نمی کنم اينو بتونی ببندی به خدا!
October 4th, 2003 at 11:13 am
من به س