زمانی برای نوشتن
کت بالوی متفکر October 4th, 2003از تمام جملات تورات این سری رو خیلی می پسندم که می گه:
هر چیز را زمانی است. …
مدتیه که برایم من تمام زمان ها شده زمان نوشتن و زمان خوندن.
شاید اگه به حرف معلم انشای دوم راهنمایی ام گوش می دادم و می رفتم ادبیات می خوندم, یا به حرف مامان و بابام گوش نمی دادم و می رفتم تئاتر می خوندم الان یه نویسنده یا کارگردان شده بودم.
از طرفی فکر می کنم در اون صورت دیگه کانادا نمی تونستم بیام و زندگی کنم.
به این چیزها که فکر می کنم می بینم که مامان و بابام حق داشتند اگه من رو هل دادند به طرف مهندسی.
وقتی همه جا ساکت هست و خودم هم تنها هستم توی فکرم یه چیزی شروع می کنه به شکل گرفتن. فرقی نداره ممکنه خواب خواب باشم و یهو بیدارم می کنه. اینه که این مدت که تنها بوده ام شب ها رو خیلی کم خوابیده ام وخیلی بد.
یه شعر یا یه مفهوم یا یه فکر یهو بیدارم می کنه و دیگه نمی تونم خودداری کنم. می نویسم و می نویسم.
خیلی از مطالب رو با این که گل آقا نیست خودسانسوری می کنم چون می دونم برای ابرازش باید ادله و براهین محکم داشته باشم ومن ندارم. بعضی های دیگه رو هم می ترسم که بنویسم. اگر در آینده جراتی پیدا کردم اونها رو هم مینویسم.
ترسم از اینه که این نوشتن و خوندن مداوم و بیش از حد بشه تمام زندگیم و دیگه به هیچ کار دیگه نرسم و دل ندم.
یه چیز دیگه هم بهم می گه گل آقا که برگرده همه چیز می شه مثل اول و من هم برمی گردم سرجای اولم و سر زندگی اولم و دوباره می شم کت بالوی سابق راحت و آسوده و زندگی ام رو می کنم.
این حس قبلا فقط با شنیدن یک سری آهنگ های خاص در من به وجود می اومد. و باعث می شد برای خودم بنویسم و گاهی که نوشتن ام نمی اومد باعث می شد برای خودم آواز بخونم.
ای دریغا که عاشق آواز خوندن ورقصیدن و نوشتن ام.
عجب کت بالوی سربه هوای خوشگذرون وعیاشی.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
October 4th, 2003 at 9:49 am
حالا خوبه که خود سانسوری هم داشتی کتی جون
… وگرنه چی مينوشتی …
October 4th, 2003 at 10:28 am
bayad be mamanilu begi vasat
pashooyeh koneh tabet ghat she !
October 4th, 2003 at 10:36 am
نوشتن، صحبت كردن، نگاه كردن و حتي راه
رفتن و دويدن اينها راههايي هستند كه آدم استفاده ميكنه تا با ديگران ارتباط برقرار كنه. گ
اهي اون «ديگران» مشخص و معلوم هستند و آدم با اونها مستقيما حرف ميزنه. گاهي اون «ديگران
»ي كه آدم تشنه اونه كه باهاش صحبت كنن آنتن نميده و در دسترس نيست. اون موقع آدم ميزنه به
صحراي كربلا و چيزايي ميگه يا مينويسه يا جوري عمل ميكنه كه تعجب عقلا رو به دنبال دار
October 4th, 2003 at 11:23 am
خوب اين
October 4th, 2003 at 11:37 am
بسيار
زيبا بود اميدوارم كه هميشه همينطور با انرژي باشي
October 4th, 2003 at 12:16 pm
من به اين نتيجه رسيدم
October 4th, 2003 at 12:23 pm
کتبالو
جون، اين طبیعیه که وقتی وقت بيشتری برای فکر کردن داری، اين انديشه ها فوران کنه.
البته
برعکسشم برای من انفاق افتاده. موقع امتحانها که وقت کافی برای خوندن درسها هم نداری یکد
فعه یک چيزهایی میاد تو مغزت که مجبوری همه کار و زندگیت و ول کنی و شروع کنی به نوشتن!
ا
لبته مدتهاست که اینجوری نشدم. از وقتی اومديم کانادا نوشتنم خشک شده.
October 4th, 2003 at 4:28 pm
salam kati joon,hala
felan khosh bash chi mishe mage?!!
January 15th, 2004 at 10:30 am
وخت طلاست