پيرامون كنترل احساسات!!!
کت بالوی متفکر October 6th, 2003گاهي اوقات چقدر آدم مجبوره به در و ديوار بزنه تا بتونه يه چيزي كه مي خواد رو بگه بدون اين كه هيچ مشكلي پيش بياد.
چيزي كه مي خوام بگم يه كم پيچيده است. يه احساسي هست كه به تازگي پيدا كرده ام. نمي خوام شعر و از اين حرف ها بنويسم. فقط يه چيزي دارم مي نويسم كه به جاي اين كه مستقيم و كاملا روان منظورم رو برسونه -عينهو حرف زدن هاي هميشگي ام- يه كمي زيگزاگ بره و بهتون سرگيجه بده جوري كه وقتي رسيدين به مقصد هنوز نفهمين كه اين مقصده يا عوضي رسيدين!!!!
گاهي اوقات آدم ها يه احساسي نسبت به همديگه دارند, با هر درجه ارتباطي نسبت به همديگه (فرضا بچه و والدين, دوتا دوست, همسايه يا هر چيز ديگه…), اونوقت به دلايلي نمي تونند اين احساس رو بروز بدن. مثلا لايه هاي منطق يا لايه هاي فشار از بيرون كه باعث سركوب اين احساسات مي شه. مثلا تين ايجري كه مادر و پدرش رو دوست داره, به دليل رفتارها و صحبت هاي متقابل با دوستانش به اين نتيجه مي رسه كه نبايد والدينش رو دوست داشته باشه. يا مثلا گاهي اوقات اگر يه احساس به شكل ديگه اي درنياد اصلا ادامه رابطه غير ممكن مي شه. مثلا اگر دو نفر كه نامزد بوده اند, نامزدي شون به دليلي به هم بخوره, احساس عشقشون يا نفرتشون بايد به احساس دوستي تبديل بشه تا بتونند رابطه اشون رو ادامه بدن. وگرنه رابطه قابل ادامه دادن نخواهد بود.
الغرض منظورم اينه كه ايهاالناس بنده در اين مدته خيلي فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه خيلي از روابط كه به هم مي خوره مي تونه به هم نخوره و تداوم پيدا كنه و بسيار هم شيرين باشه اگر احساسات طرفين در گير در اين روابط يه كم به اراده خودشون تغيير كنه.
حالا نگين كه احساس دست آدم نيست و نمي شه عوض شه و اينها. در بسياري از موارد احساس مي شه يه كم كنترل بشه ومسيرش صحيح تر بشه. مثل بچه آدم وقتي ازدواج مي كنه, مثل پسر عموي آدم وقتي مي شه شوهر آدم, مثل دوست پسر آدم وقتي مي شه فقط دوست آدم, مثل دوست خانوادگي آدم وقتي با پدر يا مادر آدم ازدواج مي كنه, مثل دختر خاله آدم وقتي مي شه هووي آدم!!! مثل همكار آدم وقتي مي شه شوهر دوست آدم, مثل دوست آدم وقتي مي شه خواهر شوهر آدم و…. باز هم بگم؟
در اينطور موارد اگه آدم بتونه احساساتش رو نسبت به اون فرد عوض كنه ادامه رابطه عملي تر و شيرين تر از قطع رابطه است به خصوص اگر اون فرد بسيار ارزشمند و درست كار باشه و ادامه رابطه باهاش به كنترل احساسات بيارزه.
بعد هم لطفا هر كي فهميد من چي گفتم به خودم هم بگه. خودم كه حاليم نشد. آخرش هم جهت اطلاع مثلا من الان سركارم و يه داكيومنت(!!!) دويست صفحه اي رو مي خوام بخونم و خلاصه كنم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
توضيح: در مثل مناقشه نيست ها. حالا نگين گل آقا رفته با دختر خاله من عروسي كرده. من اصلا دختر خاله ندارم.
October 6th, 2003 at 4:14 pm
kheilii mozoooe
jalebi be fekret resideha!!az in taghire ehsasat ha film ham ziad mishe sakhta…mozoo jaye kar dare
October 6th, 2003 at 4:37 pm
كنترل زشت ترين واژهاي هست كه از انگ
ليسي وارد فارسي شده. هر چي فكر كردم معادل فارسي براش پيدا نكردم. هر چي از عقل سررشته بگير
ه مطمئن باش يك جاي اون ميلنگه. استدلالي نباش كتبالو جان حيفه.
October 6th, 2003 at 4:55 pm
دوستي رو كه بدون كنترل از دست ميدي از د
ست بدي بهتره (شايد هم از دست دادي و خبر نداري!). از من بعنوان برادر بزرگترت (علامت چشمك و
دهن كجي) قبول كن كنترل مسكن هست نه درمان. اگر فكر ميكني تو روابط با كسي كنترل احتياج هست
بدون يك جاي اون رابطه ميلنگه. يا شايد هم يك جاي يك رابطه ديگه (باز هم علامت جشمك). كي اي گ
ل آقا مياد ما از شر اين نوشتههاي فلسفي تو خلاص بشيم؟! اينجوري پيش بري يواش يواش كامنته
ات رو هم بايد سانسور كني!
October 6th, 2003 at 4:57 pm
Vallah man aslan nafahmidam chii bood va chi shod va chi mikhasti
begi kathy joon. Beh nazareh man doost dashtan as model dashtani nist… man ya kesi roo doost daram va ya hazer nistam besh negah konam va hdeh vasat ham
nadareh.
October 6th, 2003 at 5:09 pm
مامان نيلو جان،واسه همين بود پريشب ا
صلا نگاهم نكردي؟!!!
October 6th, 2003 at 5:28 pm
ohooooooooooom, kheili
movafegham,
baazi vaghta kare sakhtie, vali age oon adam inghadr khoob bashe miarze ke adam bekhatere edameye rabete sakhtie taghiere ehsasato
bekeshe.
🙂
October 6th, 2003 at 6:41 pm
خوش
به حالت . من اصلا خاله ندارم !
October 6th, 2003 at 6:54 pm
فکر ميکنم اگ
ر آدم هميشه سعی کنه فقط خودش باشه ديگه لازم نيست چیزی را کنترل کنه ! يعنی وقتی داری چيزی
را کنترل ميکنی در واقع داری سعی ميکنی که کس ديگری باشی که خودت نيستی !! اونوقت اینجوری م
یشه که اونجوری میشه !!! درست گفتم؟ :-))
October 6th, 2003 at 7:03 pm
من اين چيزی که می خوای بگی رو تجربه کرد
م . شايد بهتر باشه به جای کنترل احساس بگيم ، فارغ شدن از تعصب ، يا گذشت يا واقع بينی يا ا
زين چيزا…احساس واقعی و قلبی آدم به هيچ وجه قابل تغيير نيست . ولی طرز نگاه ما به افراد ق
October 6th, 2003 at 8:04 pm
منکه کنترل منترل بيلميرم …
October 6th, 2003 at 8:24 pm
اطلاعت امر
October 7th, 2003 at 12:05 am
به نظر من حرفت منط
قیه ولی برای من یکی که معمولا غیط قابل اجراست. یعنی من یه تجربه شبیه به مثالهای عجیب غر
یبی که زدی داشتم و با اینکه نسبتا خوب خودم رو کنترل کردم ولی داشتن هیچگونه رابطه ای رو
October 7th, 2003 at 12:39 pm
آخیش من هم تابستونها می
October 8th, 2003 at 2:26 am
ما هي مياييم اينجا سوزن ميزنيم به د
يونه!
بازم موافق نيستم.
واژه كنترل تو دوستي و محبت مثل واژه مراقبت ميمونه. دوستي يه