شعر
کت بالوی متفکر October 13th, 2003دلم از عشق مژگونت غمینه
تنم خسته ست و قلب من حزینه
غم عشقت به درگاهش ببردم
بگفتا عاشقی, حقت همینه
****
توکه گفتی چشام جام شرابه
تنم اما ببین پاک همچو آبه
نترس ار از می چشمم شوی مست
برای پاک شستن چون تنم هست
****
دوستتون دارم, خوش بگذره , به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
شعرها مال کيه؟ لطفا.
October 13th, 2003 at 4:50 pm
ياد اين ب
يت افتادم: رفتم بر درويشي گفتا كه خدا يارت
گويي به دعا او شد چون تو شهي يارم.
October 13th, 2003 at 4:52 pm
از ه
مين حالا كه اينجاييم ما عاشقيم و اين رو اعلام ميكنيمو وقتي هم دنيا بياييم اين و ثابت م
يكنيم.
October 13th, 2003 at 5:12 pm
کت بالو
مثل اینکه گل آقا یک کم دیر کرده!
زدی تو شعر و شاعری 😉
October 13th, 2003 at 6:13 pm
كتيبالوي ما عاشق شد انگار
دلش نازك
شد و پر شد ز اسرا
گل آقا دارد و عشقي خدايي
خدايا هر دو را عاشق نگهدار
October 13th, 2003 at 7:10 pm
اين شعر قشنگ شما به چه لهجه اي بود؟
October 13th, 2003 at 8:20 pm
آخی … چه قدر با احساس نوشتی.
October 13th, 2003 at 10:26 pm
کتی جان اين يک کليپ از بی بی سی :
http://news.bbc.co.uk/media/video/39438000/rm/_39438420_nobel22_robbins_vi.ram
October 14th, 2003 at 8:16 am
ميخواي بگي اينو خودت گفتي؟ به سبك ب
ابا طاهر عريون؟
واله چي بگم هاج و واج موندم.
اين يكي شعرت الحق و الانصاف عالي بود. چ
سبيده به دلم ول نميكنه