استراحت
کت بالوی متفکر October 19th, 2003کمی خسته و درگیر ذهنی هستم.
می خواستم کاری رو بکنم که فهمیدم آمادگی اش رو ندارم.
وبلاگم داره خیلی وقتم رو می گیره.
نیاز به استراحت دارم.
تامدتی چیزی نخواهم نوشت.
اما حتما دوباره برمی گردم. وقتی خستگی هام تموم بشه حتما برمی گردم.
چون که:
دوستتون دارم,
.
.
خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
کتی عزیز امیدوارم زود زود
خستگی از جسم و روحت بره و باز برگردی و شیرین زبونی (یا شیرین قلمی ) را از سر بگیری
October 19th, 2003 at 6:14 pm
خيلي متاسف ميشم اگه ننويسي.
October 19th, 2003 at 7:39 pm
اميدوارم اين مرخصی کوتاه باشد و دوباره
به نوشتن ادامه بدهی .
October 19th, 2003 at 10:47 pm
کتي جون ميدونم يکي دو روزه آمادگي اون کار
را پيدا ميکني و زود برميگردي … بدون تو دلمون خيلي ميگيره… منتظرت هستيم و خيلي دوستت د
October 19th, 2003 at 11:07 pm
من هم يکي دوبار به اين
فکر افتادم ولي ميدوني اعتياد بد چيزيه! چه وبلاگ نويسي باشه و چه ….
پس جای دوری نرو و زو
د برگرد
October 20th, 2003 at 7:19 am
سلام.
باشه
اما به من سر بزن.. با گل آقا بيايين مهمونی خوشحال ميشم (-:
October 20th, 2003 at 5:28 pm
montazeret hastim katbalou
joon…golagha kojast??oonam hanooz nayoomade?
October 20th, 2003 at 5:58 pm
خوب منتظر ميمونيم. دلمون تنگ ميشه ولي
عادت داريم به اين دلتنگيها. كسي كه مهاجرت ميكنه به اولين چيزي كه عادت ميكنه دلتنگيه. و
October 21st, 2003 at 1:18 am
ميدوني که تا هميشه منتظر شعرها و نوشته
October 21st, 2003 at 2:01 am
خيلي منتظرم. زود برگرد. 🙁
October 21st, 2003 at 7:41 am
چقدر قشنگ نوشتي محسن،
آفرين چرتين
كوف صد آفرين، اما يادت باشه وقتي هم كه اهلي ميشديم بفهمي نفهمي قبول كرديم كارمون به گريه
ميكشه.
October 21st, 2003 at 11:31 am
سلام. اميدورايم زودتر خستگي در بره و برگرديد و بنويسيد.
October 21st, 2003 at 11:33 am
سلام. حا
لا كه تابستون و تعطيلات تموم شده قبول نيست بري تعطيلات بشين و بنويس سال بعد تابستون همه
اش مرخصي.
October 21st, 2003 at 2:32 pm
كتي جون فكر نميكني مرخصي ديگه بسه ؟ اگه
October 21st, 2003 at 7:33 pm
چشم به
October 21st, 2003 at 9:54 pm
تو رو خدا توی این شبای طولانی پاييز ما رو
تنها نذار..:(
October 21st, 2003 at 11:09 pm
اومدم بگم با تقاضای مرخصی شما موافقت شد
که ديدم برگشتی. 🙂
October 22nd, 2003 at 10:27 am
کتی جان استراحت کن،خوب
خوب که شدی دوباره برگرد و مثل همیشه با نفس بنویسی.همه آدمها یه وقتهایی تو زندگیشون به
تنهایی نیاز دارن.به تنهایی که در اون فقط با خودشون باشن و ببینن کجان.یه کم با خودشون خل