عروسك
دستهبندی نشده October 22nd, 2003در دستان توانايت عروسك شده ام, مثل هر عروسكي آرزويم اين است كه با من بازي كني,آرزو دارم لبانم را سرخ , و موهايم را طلايي كني, آرزو دارم روي پايت بگذاري ام و برايم لالايي بخواني, مرا بفشاري ,موهايم را نوازش كني, همه لباس ها و همه مدل هاي مو را به تنم و به سرم امتحان كني, موهايم را بكشي و صورتم را خط خطي كني ,مثل عروسك سخنگومعاني را بر لبانم بگذاري , و حتي گاهي سينه ام را باز كني تا ببيني صداي سخن گفتن ام از كدامين جاي دلم تراوش مي كند,هميشه اما مثل همان عروسك آرزو دارم روزي مثل تو شوم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
October 22nd, 2003 at 9:15 am
سلام.هر چن
د قشنگ بود اما كاش عروسك نشي و نباشي. خودت باشي خيلي بهتره.
October 22nd, 2003 at 9:22 am
سلام. خوشحاليم كه زود خسته گيات تموم شد و برگشتيد.
October 22nd, 2003 at 9:24 am
سلام … اخه
عروسک چرا؟؟؟؟ باور کنید که به اندازه کافی عروسک هست … زیادی هم … خیلی زیاد هم هست ….
October 22nd, 2003 at 10:22 am
کتبالوی عزيز!
آر
زويت پارادکوکسيکال است. نمیشود هم از عروسک بودن خوشنود بود هم آرزوی آدمی شدن داش
ت…
هر چند همهي آرزوهاي ما چنين است شايد به همين دليل است که به ارزوهایمان نمير
سيم… به محض اين که عروسک بودن را رها کني حس نوستالژيکاش رهایات نمیکند… اما لذت حس
نوستالژيک عروسک بودن هم عالمي دارد… کاش عروسک نباشي…
October 22nd, 2003 at 11:33 am
من که اصلا دوست ندارم با
زيچه دست ديگران بشم !!!
October 22nd, 2003 at 12:51 pm
سلام کتی جان.
خوشگل نوشتی. من استعداد اِن کارا رو ندارم ؛)
October 22nd, 2003 at 1:53 pm
اي بابا … تو كي آپديت كردي اونم دو تا مط
لب؟ خلاصه هر دو مطلبش خيلي قشنگ بود … خيلي جالبه كه ميتوني تو اون اتاقك كار كني . من يه
مرضي دارم و اونم اينكه اگه حس كنم جايي راه به خارج و در و پنجره مناسبي نداره يك لحظه هم
October 22nd, 2003 at 4:58 pm
سلام ….. چقدر
عالي!بايد زن بود تا همچين احساسي را درك كرد! چه احساس جالبي
October 25th, 2003 at 1:54 am
ببينم خودت سر عروسكات همچين بلاها
يي مي آوردي؟
بابا بچه بودي كلي خشن بودي.
من فقط موي عروسكامو در 3 وعده كوتاه ميكردم
تا كچل بشن…