نو شده ام
کت بالوی متفکر October 27th, 2003دستهایم را در دستانش گذاشتم. چشمهایم از همان اول بسته ی بسته بود. حسم اما آگاه و بیدار.
قرار است به ماه برساندم. قرار است خورشید را به من نشان بدهد.
تولد یک چیز نوین, حس عجیب ناشناخته بودنم برای خودم, حس عجیب غیر منتظره بودن ام.
نیروی عجیب ام برگشته, کار می کنم و کار می کنم و کار می کنم. حس انرژی بسیار داشتن لحظه ای رهایم نمی کند.
لحظه های پیشین از دست رفته اند. لحظه های نوین در راهند اما.. و لحظه ی اکنون, پر از احساس خوشبختی. خوشبختی های لحظه ی اکنون را کشف می کنم.
به روح بزرگی تکیه کرده ام, که قرار است مرا کشف کند. در خلسه ای قدم بر می دارم خالی از احساس آگاهی از خود.
زندگی نو می شود. زندگی نو می شود.
کاش شاعر بودم. کاش می شد شکوه لحظه ها را چنانچه حس می کنم شعر کنم.
کاش نقاش بودم, کاش می شد شکوه لحظه ها را چنانچه می بینم نقاشی کنم.
کاش بلد بودم حسم را, که فقط در من شکل گرفته, تبدیل کنم به حسی که با یکی از احساسات پنج گانه ادراک شود.
کاش برای بیان حس کلمه ای در فرهنگستان ابداع شده بود.
او حتما می تواند کلمه ی حسم را برایم ابداع کند.
او برای هر پرسش من, پاسخی دارد.
و من از هم اکنون تا آخر دنیا پرسش ام.
…..
نگران نباشید. مست نیستم. حالم خوبه. فقط به اندازه یه دنیا خوابم میاد. شب همگی به خیر.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
كامنت هاله عالي بود! من هم موافقم
October 27th, 2003 at 11:31 pm
of mikhonam
October 28th, 2003 at 12:04 am
داري عاشق ميشي؟ هزار باره؟
October 28th, 2003 at 12:43 am
سلام کتی جان. من ميگم اون قسمت “مست نيستم
نگران نباشيد” رو بذار جزو قالبت که هر دفعه اتوماتيک بياد زير نوشته هات. 🙂
October 28th, 2003 at 2:08 am
salaam
man khieli tabrik migam
🙂
October 28th, 2003 at 5:33 am
en shaa alllaah ke khoob khaabideyid
!!!!
October 28th, 2003 at 8:13 am
سلام … امید
October 28th, 2003 at 8:20 am
واي به ن
October 28th, 2003 at 9:56 am
کتبالو جان این که کلی شعر
است و شاعری دیگه آرزو کردن شاعر شدن لازم نیست.
October 28th, 2003 at 10:59 am
Shab Khosh Kathy joon – Dari hesabi avaz mishia….
October 28th, 2003 at 11:19 am
کتبالو مرم
October 28th, 2003 at 5:41 pm
اولش رو خيلي زيبا شروع كردي ولي بنظر م
ياد آخراش يه كم خوابت گرفته بوده 🙂
October 29th, 2003 at 1:32 pm
چه سکوت سردی ا
ست پوشيده تنم را…چه افق دوري است دزديده نگاهم را…
October 29th, 2003 at 11:18 pm
chera harchi miam inja
miad ?