نهایت
کت بالوی متفکر November 3rd, 2003من از لحظه لحظه ی شادی
و از مزمزه ی احساس آرامش
باز می گردم
من از لمس رویا
و از درک یک بزرگی باور نکردنی
باز می گردم
من از تجربه ی فراغت
و از حس ریز شدن به اندازه ی یک ذره
باز می گردم
من از نهایت عشق
من از نهایت احساس
من از نهایت خوبی
من از نهایت پاکی
من از نهایت دانش
و از نهایت همه بزرگی های دنیا باز می گردم
نهایت گرمای دست را حس کرده ام
نهایت زیبایی چشم را دیده ام
نهایت پریشانی ذهن را تجربه کرده ام
نهایت زیبایی صدا را شنیده ام
چه بی نهایت است
و من چه کوچکم
در برابر تمام عظمت و توانایی هایش
لحظه ی بزرگ عطف در راه است
دیر یا زود خواهد رسید
و من یا بی نهایت خواهم شد
و یا پوچ و بی مقدار
به قعر دره ی هیچ فرو خواهم شد
لحظه ی بزرگ عطف در راه است
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
… … … … …
November 3rd, 2003 at 8:54 pm
كني جون چقدر متفاوت مينويسي .. تو ح
ال و هوا حموم و حمومي بوديم كه افتاديم تو اين شعر … گيجمون كردي دختر…
November 3rd, 2003 at 9:24 pm
خوش به حالت از چه جاي خوبی ميای…نهايت
تمامی نيروها پيوستن است ،پيوستن به اصل روشن خورشيد..
خيلی قشنگ بود . لذت بردم . خوش ب
November 3rd, 2003 at 10:07 pm
اما من احساس آرامش را مزمزه نميكنم به
قول شاملو خودم را به يكباره بر آن ميافكنم. فرق آدم خودخواهي مثل من با دختر مهربوني مثل
تو در اينه.
November 3rd, 2003 at 11:35 pm
Kati Joon
Che She’re Zibayee Bood. Movaffagh Baashi
November 4th, 2003 at 2:53 am
يه همچين جايي كجاست؟ ما هم يه سر بر
يم!
November 4th, 2003 at 5:15 am
کتبالوی عزيز!
” ن
November 4th, 2003 at 9:37 am
کتی جان نگفتی اون دزد رو
November 4th, 2003 at 9:37 am
و من در راه به آنجا رفتنم
November 4th, 2003 at 10:15 am
کتبالو
خانم بلا نسبت! من مطمئنم که کوچولوهای شما و دوستان ديگه همه مثل دستهء گل مودب و آروم و ن
مونه هستند. ولی اينجور که من تا به حال ديدهام اينجور بچهها جزو اقليت به حساب ميان!
November 4th, 2003 at 5:37 pm
چقدرخوب!
چقدرلطيف!
November 4th, 2003 at 6:02 pm
salam
November 4th, 2003 at 8:42 pm
it was so good