خودفروشی
کت بالوی متفکر November 4th, 2003امروز زنی را ملاقات کردم
که می رفت خودش را باز بار دیگر بفروشد
گفت
این بار مغبون نخواهد شد
گفت
قیمتش خوب است
گفت
این بار به قیمت عاشقی خودش را می فروشد
امروز زنی را ملاقات کردم
که می رفت خودش را باز بار دیگر بفروشد
گفت
این بار مغبون نخواهد شد
گفت
قیمتش خوب است
گفت
این بار به قیمت عاشقی خودش را می فروشد
November 4th, 2003 at 8:41 pm
اولا هورااا من اول ش
دم . دوما خيلي قشنگ بود و سوما حيف كفتي نپرسيد و گرنه تلفنش را ميگرفتم . lol شاد باشي و 4شنبه
يادتون نره
November 4th, 2003 at 8:57 pm
من هم امروز زنی را ديدم که می رفت عشق بخ
November 5th, 2003 at 12:11 am
و من زنی را ديدم عشق ميخريد
و زیر پایش
میدیدی
آنها که دوستشان میداشت
و زیر پایش میدیدی
زنبیل رفاقتهای کهنه
و گلهای
زرد پرپر شده
November 5th, 2003 at 1:07 am
خب بابا ما یه چیزی گفتیم 2 تا پابلیش قبلیت . به دل نگیر…! تازه عاشقی
که بد نیست؟ قهر نکنی ها…
November 5th, 2003 at 1:22 am
بگفت آنجا به صنعت در چه كوشند؟
بگ
فتا دل خرند و تن فروشند!
هميشه اين حس رو دارم، روسپي ها تنشونو ميفروشند و جونشون با اين
كار ميمره (روحشون) 🙁
بيگانه… راست ميگه عاشقي كه بد نيست ناراحت ميشي كه ميگن عاشقي!
November 5th, 2003 at 1:54 am
شيخی به زنی فاحشه گفتا: م
ستی،
هر لحظه به دام دگری پا بستی؛
گفتا؛ شيخا، هر آنچه گويی هستم،
آيا تو چنان که م
ینمايی هستی؟
(خيام)
November 5th, 2003 at 8:12 am
سلام
چقدر شعري که
هاله نوشت زيبا بود 🙂
November 5th, 2003 at 8:51 am
سلام …بچشم
…
November 5th, 2003 at 10:11 am
آفرين كتبالو خانوم گل. مست باده عشق با
November 5th, 2003 at 10:48 am
سلام.
عاش
قی ؟ فارغی؟ اين خانومه کيه ؟ دو نقطه دی