بازی زندگی من
دستهبندی نشده November 25th, 2003بنظر می رسه که نوشته من خیلی ها رو نگران کرده. از همه پوزش می طلبم. مطمئن باشید که مشکلی نیست و من هم سر و مر و گنده ام و کتی هم از من بهتر. از همتون متشکرم و خیلی دوستتون دارم.
وحید.
بنظر می رسه که این وبلاگ طلسم شده. نمی خواد از این جلوتر بره. زور که نیست. وبلاگه، هروقت که بخواد پیش می ره و هروقت هم که نخواد همینه که هست کاریش هم نمی شه کرد. اصلا مگه نه اینکه این وبلاگ هم آینه زندگیهامونه.
بهر حال که منهم رفتم. هر چند که از اولش هم وبلاگ نویس نبودم ولی دلم برای همتون تنگ می شه. با همتون زندگی کردم.
وحید
November 25th, 2003 at 7:57 pm
ای بابا دلم گر
فت با اين نوشتنت رفتم و باختم و اين حرفا يعنی چی ؟تا زنده ای زندگی هست شايد چند لحظه ديگه
به بزرگترين پيروزی زندگيت برسی ؟کی ميدونه؟حالا خانمت ما رو تحويل نميگرفت خودت که گل ا
قا بودی و هستی جان من ديگه ار اين حرفا نزن که کلی شاکی ميشم
November 25th, 2003 at 8:13 pm
کتی و وحيد عزيز
اميدوارم که خيلی زود
برگرديد و باز هم بنويسيد. زندگی پر از بازی است و اين بازی هيچ وقت تمومی ندارد و برای همه
آدما هم همينطور است. خوش باشيد و زود برگرديد.
November 25th, 2003 at 8:31 pm
ای بابا . اينجا چه خبره
؟ می خواين رنگ و روی وبلاگتونو عوض کنين بلکه فرجی حاصل شد.
November 25th, 2003 at 9:26 pm
وحيد جان! اين بازي برد
و باخت نداره! تمومي هم نداره! راه فراري هم نداره! مجبوري بازي کني! جه بخواي چه نخواي! پس
فقط سخت نگير! هر وقت عشقت کشيد جدي تر بازي کن هر وقت هم نکشيد يه کم آتيششو بکش پايين! هم
ين!
جدا از همه اين حرفاوبلاگ آينه زندگيکون نيست! تصوير سانسور شده و کاملا تحت کنترلي
November 25th, 2003 at 11:29 pm
سلام
من که نفهمیدم موض
وع چی هست! کتی نمیخواد بنویسد، و بعد وحید هم همراه او میشود! من میدانم که بعضی وقتها آدم
اصلا حوصلهاش نمیرسد که حتی دو کلام بنویسد. ولی تصمیم گیری برای اصلا ننوشتن برای من ب
سیار عجیب است.
به هرحال این خواسته کت بالو و شماست. و وظیفه ما احترام گذاشتن به آن است.
امیدوارم که زودتر این دوران تمام بشود تا دوباره به سر خونه و زندگی وبلاگتون برگردی
November 25th, 2003 at 11:42 pm
گل آقای عزيزم ، زندگی، بازی و برد و با
خت فراوون داره .خیلی وقتا درست وقتی فکر می کنیم بردیم باخته ایم و خیلی وقتا هم وقتی فکر م
ی کنیم که کاملا باخته ایم، به طور معجزه آسایی برنده از آب در میاییم.
من به توانايی ها و
خوبی های هر دوتون اعتقاد دارم و میدونم برای هر بازی زندگی بازيگرهای خوبی هستين.
دوست
November 26th, 2003 at 5:22 am
اوا خاک عالم شما دوتا چتون شده؟!
زنداداشمون دليل موجه آورد ولی تو چی؟ يعنی که چی وبلاگ تعطيل ممی کنيد؟؟ پس من ديگه به
کجا سر بزنم ببينم اوضاع شما دوتا چه طوره؟؟ البته هر طور که مايليد ولی خوب باز می گم يعنی
که چی؟؟
November 26th, 2003 at 6:20 am
کتی و وحيد جان – مرسی که خيال همه رو راحت
کردين. از ايميل جفتتونم ممنون. اين وبلاگ لعنتی هم شده بلای جونمون، نه؟ 🙂 فکر کنم حس خوبی
باشه که آدم انقدر ماه باشه که تا بگه آخ يه عده بريزن دور و برش که چی شده. اميدوارم که ايا
م به کام باشه و هر وقت که حالشو داشتين بازم بنويسين. منم اخيرا” يه کم نوشتنم نمياد گاهی و
ممکنه برم مرخصی مثل شماها. 🙂
November 26th, 2003 at 9:20 am
سختته وبلاگو به دفتر خاط
November 27th, 2003 at 1:42 am
ای بابا …
خمار آلوده با جامی بسا
زه . دل عاشق به پيغامی بسازه…. اقلا؛ يکيتون مينوشت ما از حالتون باخبر ميشديم.
November 27th, 2003 at 10:09 am
فقط ما رو از احوووال خودتون با خ