سه عنصر
کت بالوی متفکر December 3rd, 2003اون شبی که خيلی خوابيدم احتمالا خوابهای زيادی ديده ام که يادم نمياد.
يه دونه اش اما خوب يادمه. رفته بودم طلا بخرم. يه سينه ريز بود. آقاهه که آوردش که من ببينمش گفت که اين اون سه عنصر جاودانی است: ايمان و اميد و محبت.
می دونم عده ی زيادی از شما خداوند رو قبول ندارين. عده ی زيادی از شما هم مسيحيت رو قبول ندارين. من هم تا ۵ سال پيش اصلا و ابدا موجودی به نام خدا رو قبول نداشتم. اما حالا عاشق مفاهيم مسيحيت هستم. ازم نپرسين دليل منطقی يا غير منطقی ام چيه. ننشينين توی جايگاه قضاوت. اصلا اين قضاوت کردن نداره. هر کسی با يه مفاهيمی هماهنگی داره. هر کسی يه جايی آرامش داره. من در جايی که هستم آروم هستم و عاشق و در حد خودم خوشحال.
وقتی اون خواب رو ديدم يه جورايی همه ی موجوديت و تعاريفم رو از دست رفته ديده بودم. اين خواب بر مبنای يکی از اعتقادات مسيحيت و يکی از جملات انجيل هست که می گه زمانی که هيچ چيز در دنيا نباشه مطمئن باشين که هنوز سه عنصر باقی مونده. سه عنصر جاودانی که نابودی پذير نيستند. اون سه عنصر عبارتند از ايمان و اميد و محبت.
من محبت رو توی خودم دارم. اصلا نمی تونم از دستش خلاص بشم. اين يکی رو مطمئنم. می موند ايمان و اميد. دوتا چيزی که يادم رفته بود وجود دارند. خداوندی که به دلايلی وجودش رو از ياد برده بودم.
دوباره دارم توی خودم می گردم و خداوند و ايمان و اميد رو پيدا می کنم.
کسانی توی زندگی آدم هستند که برای آدم از جونش خيلی عزيزترند. کساني هم توي زندگی آدم هستند که آدم از جونشون براشون عزيزتره. من هميشه اين دودسته آدم توی زندگی ام رو از همه بيشتر آسيب می رسونم.
اصلا اين توی کاتالوگ منه. متاسفانه برای تصحيحش بايد از نو يه کت بالو ساخت. دارم سعی می کنم ببينم می شه ساخت يا نه.
يادم مياد يه موقعی گفته بودم اشک از چشمام نمياد. راست می گم. من وقتی اشک می ريزم نمود بيرونی نداره. تازگی ها يه دوسالی هست که اينطوری شده ام. اشک هام توی دلمه. اتفاقا کم هم نيستند. (ياد جوکی افتادم که به يه هموطنمون گفتند از ته دل گريه کن!! مورد من با اون فرق داره ها).
امروز دوباره دارم يواش يواش پيدا می شم.
اگه دوباره گم بشم معلوم نيست چی به سرم مياد.
خودخواهی های مهمی توی دلم باقی مونده اند. خلاص شدن ازشون از عهده ام خارجه. شايد هم انقدر خودخواهی شيرينه که دلم نمی خواد از دلم بيرونش کنم. چاره اش صبره و زمان. می دونم.
فقط يه بار ديگه بهتون خبر بدم. توی دلم يه دنيا عاشقی هست و يه دنيا خوشی و شادی. اگه کسی به اين دوتا احتياج داره بدون اين که چيزی در مقابلش بده بدوه بياد که دل من جای اين همه رو نداره.
دوستتون دارم خوش بگذره به اميد ديدار
December 3rd, 2003 at 10:58 am
سلام .ببين من اول زنبيل
گذاشتم . پارتی بازی نکنی ها .اول خوشیهات روبه دوستای قديميت بدي.
اميدوارم هميشه شاد ب
اشی. در ضمن به نظر من خیلی هم خوبه که آدم يه جايی به يه وسيله ای به آرامش برسه.
December 3rd, 2003 at 2:25 pm
کتی جون من اسمت رو می ز
December 3rd, 2003 at 3:28 pm
کت بالو جان
اینجا هم سه تا برلیان رو کنار هم میگذارند و میگن گذشته و حال و اینده … اخ میشه یکی از ا
ین سه تایی ها بهم هدیه بده :))))در مورد مفاهیمی که گفتی من هم بهشون اعتقاد دارم قربانت کیم
یا
December 3rd, 2003 at 4:04 pm
کتی جان
شما هم درگیر خ
December 3rd, 2003 at 6:33 pm
جا
لب بود. مست باده عشق باشيد سرخ سرخ
December 3rd, 2003 at 10:49 pm
همه اش برام قابل درک بود و عالی فقط يه چ
يز دختر خوب … چرا فقط ‘در حد’ خودت خوشحالی؟ درک نکردم اينشو. آدم يا خوشحاله يا نيست (که
به نظر من خيلی هم خوشحال ميای و کلی منم از اين بابت هميشه ذوق ميکنم).