گندمزار
کت بالوی متفکر December 4th, 2003توی تمام مسیرم بین خونه و محل کار, تنها جایی که پر از گندمزاره توی ماشینمه !!
اما چه باک اگه یه گندمزار ناب یه جای بکر دلم هست که دست آدمیزاد و خدا هم هیچ وقت بهش نمی رسه. توی گندمزاره یه دریاچه هست و یه عالمه چنار, با یه عالم مرغابی… و بارونی که همیشه توی دلم روی دریاچه و گندمزار و چنار می باره و مرغابی ها رو شاد نگه می داره.
چه باک اگه دلم رو دارم آینه کاری می کنم که وقتی توش نگاه کنی تلالو مهتاب روی دریاچه و گندمزار و چنار و مرغابی رو شفاف و پاک و به صد رنگ و شکل می بینی.
نکنه یه روزی فقط همین گندمزار دلم بمونه و خودم و خودم و دریاچه و مرغابی هاش با درختهایی که فکر می کنم چنار باشند.
بارون, بارون, بارون می بارونم تا گندمزارم شاداب بمونه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
December 4th, 2003 at 10:08 am
نميدونم اين نوشته رو با نيم نگاهی به
«مسافر کوچولو» و مکالمه قشنگ و پر معناش با روباه نوشتی يا نه، در هر حال قشنگ بود و قابل
فهم و از همه مهمتر آرامش دهنده.
احسنت.
December 4th, 2003 at 12:37 pm
سلام …امیدو
ارم که فقط همین گندمزار نماند اما این گندمزار همش بماند ….. دلیل اصلی که ما مهره شطرنج