سوغات
کت بالوی متفکر December 6th, 2003دل سپرده ای همه ی آنجه داشت, از شعر و از خوشبختی, از عشق و از خدا, برای معبودش سوغات برد. آن را گرفت بی هیچ سخنی.
چندی بعد, معبود, دل سپرده را میهمان سرایش کرد. و دل سپرده سوغاتش را دید در میان تمام سوغات های دیگر, باز و دست نخورده, کهنه و نو, خاک گرفته و تازه, بی هیچ نشانی از وجود او, و سرای معبود هنوز پذیرای بی نهایت سوغات ها.
و دل سپرده تازه به خاطر آورد که این سوغات از آن خودش نبوده, که سال ها سال قبل سوغات را به دیگری هدیه کرده بوده, که سوغات را از دل سپرده ای به یغما برده بوده.
————————————–
شب حسرت…
—————————————
امروز فهمیدم که مامانم خواننده ی وبلاگم شده.
مامان عزیزم, خیلی دوستت دارم.اگه وجود دارم , اگه اینجا هستم, اگه خوشبختم, اگه می تونم روی پای خودم واستم و وبلاگ بنویسم, اگه یه شوهر خیلی خوب دارم و یه سری دوستانی که دوستم دارند, همه به خاطر اینه که تو مامانم بودی. به خاطر اینه که به من دوست داشتن رو یاد دادی. برای اینه که تو و بابا خیلی خوشحال بودین و همه رو دوست داشتین و خوش حال بودن رو به من یاد دادین. اگه به من توی خانواده خوشحال بودن و دوست داشتن رو یاد نداده بودین هیچ وقت توی زندگیم یادشون نمی گرفتم.
بهت خیلی خوش بگذره . به من که خیلی خوش می گذره.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
December 6th, 2003 at 2:44 pm
به نظر من اينکه اف
December 6th, 2003 at 3:08 pm
sakht nist mamane
adam weblogesho bekhone?
December 6th, 2003 at 4:22 pm
چه باحال
December 6th, 2003 at 8:00 pm
مامان کتی خيلی خوش اومدين … من کلی
خوشحال شدم که شما هم خواننده وبلاگ کتی شدين . کتی جون نميدونی چه حالی داره که مامان آدم
وبلاگش را بخونه . من که نصف بيشتر نوشته هام برای مادرم است . برای کم کردن فاصله مون و برای
نزديک شدن بيشتر به مادرم … خوش اومدين مامان ف… جون
December 6th, 2003 at 10:07 pm
من اگه ماما
نم وبلاگم رو بخونه خودمو می کشم … از ترس اينکه زنگ بزنه بگه کيميا تو بازم نيشت بازه
:))))))))))))
December 6th, 2003 at 11:42 pm
ميگن مردي كه سواره مرد جنگه
مو م
يگوم برتر از اسبش تفنگه
تفنگ دسته نقره ام رو فروختوم
براي يار قباي ترمه دوختوم
فر
ستادوم برايوم پس فرستاد
تفنگ دسته نقره ام ،داد و بيداد! داد و بيداد
December 7th, 2003 at 12:55 am
سلام. اين خوبه که راحتی که خونواده ات ب
خونن بلاگتو. من با اينکه با مادر و پدرم خيلی نزديکم و ميتونم راحت همه اينا رو که تو وبلا
گم مينويسم براشون تعريف کنم (و گاهی هم میکنم) ولی اصلا” دوست ندارم خودشون بخونن. به هر ح
December 7th, 2003 at 4:14 am
عذر ميخو
December 7th, 2003 at 10:10 am
سلام.
ماما
ن کتبالو چه خانومی تربيت کرده.. احسن (-:
December 7th, 2003 at 12:19 pm
سلام
عزيزم :)) جات خالی بود کلی حال کرديم!!! عکساشو ميتونی ببينی تو وبلاگ البته يخورده حجمش
زياد شده شايد نشون نده نميدونم فدات بای عزيز
December 7th, 2003 at 1:43 pm
وااااااااای!!! پس خود
سانسوری شروع شد!!!