ميهمان
کت بالوی متفکر December 10th, 2003چون هميشه
تنها تصميم گرفت
آن زمان که دگر بار
شادي را
ميهمان قلب عاشقم کرد
قلبم را چو بنگري اکنون
سرخ است آتشين
از شادي ميهمان ناخوانده
ميهماني که ديگر نه به دعوت من
که به دعوت او
به دل من پاي مي گذارد
ميهمان زيرا نيک دانسته است
صاحب اين خانه
ديگر من نيستم
دوستتون دارم. خوش بگذره. به اميد ديدار
December 10th, 2003 at 10:48 am
خيلی جالب
بود مرسی عزيز:)) فدات راستی اين بلاگ رولينگ چجوری کار ميکنه؟:(( چرا من هر کاری ميکنم نميش
ه؟:(( قديما ميشدا:))
December 10th, 2003 at 12:44 pm
سلام
عزيزم مرسی که اومدی:)) در مورد باهوش بودنش باهات موافقم و به زودی بهش ميرسيم اما در مورد
بعدی فکر کنم سوتفاهم شده يا شايدم واقعا کلمه درستی استفاده نکردم ولی من نميخواستم محمد
و تحقير کنم به نظر من گريه کردن چيز بدی نيست گريه نشون ميده ادم احساساتيه و خوب بيشتر ز
December 10th, 2003 at 1:31 pm
ميگم نکنه پا روی غرورتون گذاشتين
؟ يه ذره من مشکوک شدم ها…
December 10th, 2003 at 6:28 pm
دوست داشتمش.
December 10th, 2003 at 10:00 pm
🙂 مست باده
عشق باشيد سرخ سرخ