دایی جان ناپلئون رو دیدین ؟
یه جمله ی مشقاسم عجب طنزیه و چقدر توی زندگی, واقعی به نظر می رسه. اونجایی که برای قمر دختر عزیز السلطنه دنبال شوهر می گشتن و بحث بود که جریان حامله بودن قمر رو باید به خواستگار بگن یا نه, دوستعلی که خودش دسته گل رو به آب داده بود, دراز کشیده بود روی تخت و می نالید و می گفت این خلاف وجدانه که به خواستگار نگیم که قمر حامله است.
مشقاسم هم می گفت باید یه سرش رو بگیرین, یا داماد یا وجدان…
حالا جریان زندگی روزمره ماست. یه طنز تلخ تلخ تلخ. خیلی اوقات باید یه سرش رو بگیری. یا داماد یا وجدان.
اگه به وجدان معتقد باشی اما دلت داماد رو بخواد دیگه واویلاست. تکرار می کنم: باید یه سرش رو بگیری, یا داماد یا وجدان.
اگه طنز در دنیا وجود نداشت و اگه من این روحیه ی طنز رو نداشتم تا حالا به نظرم هزار بار خل و چل شده بودم.
زندگی رو باید قشنگ ساخت. هر یه لحظه ای رو که بتونی برای یک نفر, با وجودت قشنگ تر کنی ارزش هزار بار اشک ریختن خودت رو داره. دیگری یا خودت, چه اهمیت داره. هر دو آدم هستین. اون خوشحال باشه یا تو.
کاش بشه یه جوری همیشه با خوشحال شدن بقیه, خودت هم خوشحال بشی. خوشحالی خودت و بقیه در یه چیز باشه.
اما خیلی اوقات, خیلی اوقات,باز هم جریان همینه: یا داماد یا وجدان.
————–
با مامانم تلفنی حرف می زدم. یکی از دوستانمون که من رو در تورنتو دیده و بعد رفته ایران و برادرم رو دیده بلافاصله گفته: ای بابا, این خواهر و برادر چقدر به هم شبیهند. بامزه تر از همه اینه که تا همین حالا ما فکر می کردیم که من کاملا شبیه بابام باشم و برادرم شبیه مامانم, و مامان و بابام هم هیچ شباهتی به هم نداشته باشند. با این اظهار نظر معلوم نیست کجای عقیده ما اشتباه بوده.
به هر حال که خیلی خیلی خوشحال شدم. آخه برادرم خیلی خوشگله!!
————-
در هزار توی یک روح غریب
عشق را
و مفاهیم را
از دست داده ام
درست و نادرست,
خوب و بد,
من,
در هزار توی یک روح غریب
برای ابدیت
نابود شده اند
ای یگانه ترین
من را به من باز گردان.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار