کاش می دانستم
آن بوسه, آخرین بوسه
و آن هماغوشی, آخرین هماغوشی بود

یگانه ترین
به من آموختی
هر بوسه را از یک معشوق
چنان بگیرم که گویی شاید
بوسه ی آخرین باشد
و با هر معشوق چنان در هم آمیزم
که گویی شاید
هماغوشی آخرین باشد

تو در قله ی فراموشی
و در انتهای جاده ی جدایی
سربلند و استوار
بهانه های عاشقی ات را می نگری

و من در بن بست عاشقی
گرفتار و سرگردان
در جستجوی کوره راهی
به قله ی فراموشی
همچنان چشم می گردانم

در قله ی فراموشی شاید
دوباره بازت یابم
—————————–
اين لينك رو ببينين. از پير تاك عزيزه و اين يكي از قشنگترين نوشته هاشه. گرچه كه من عاشق همه ي نوشته هاشم. شعر آخرش هم -كه البته معلوم نيست از كيه- خيلي عاليه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار