رنگارنگ 3
ماجراهای کت بالو و خودش January 19th, 20041) از صبح روی دنده ی غر هستم تا همین حالا. صبح خواستم نرم سر کار, گل آقا گفت برسونمش ایستگاه مترو. من هم که دیدم نصف کار تموم شده و لباس باید عوض کنم شروع کردم غر وغر و رسوندمش و بعد هم رفتم سرکار. رفتم سراغ وینیفرد که ازش محصولات تازه رسیده رو بگیرم. گفت خودم از توی جعبه ها برشون دارم, دیوید که روی میز اونطرفی وینیفرد می شینه دید من دارم زیرلبی یه چیزایی میگم. گفت چیزی شده؟ من هم اعلام کردم که امروز از صبح دارم غر می زنم و برای دیوید بهتره که من رو “ایگنور” کنه. بعد با غر غر درونی کارم رو ادامه دادم تا ظهر که گل آقا تلفن زد و گفت برم دم ایستگاه مترو دنبالش. رفتم و سیل غر غر رو سرازیر کردم سرش اینقدر که کل زندگیش رو ریختم به هم. بعد هم برای تمام بعدازظهرم کارهای احمقانه توی شرکت داشتم که انجام بدم. هیچی دیگه. الان هم حدقه ی چشم چپم درد می کنه. گرسنه امه و غر…غر…غر…غر…
2) رفتم یه عالمه پول دادم و روز شنبه ناخون هام رو دادم سلمونی لاک بزنه. حالا این محصول جدید که اومده, درش به بدبختی باز می شه. بعد از این که ناخن شست دست راستم شکست, بقیه اشون رو دادم مارتین باز کنه. موندم سرگردون که یعنی هر دفعه من بخوام با این محصول کار کنم باید مارتین خره رو صداش کنم.غر..غر..غر..
3) گل آقا مون می خواست قرمه سبزی درست کنه. هوس کرده بود و من هم غر غرو بودم. بنابراین خودش دست به کار شد. بهش اول کار گفتم لوبیا قرمز نداریم. گفت چرا. حالا که گوشت و پیازش آماده شده و می خواد بگذاره که خورش جا بیفته, میگه لوبیای نپخته داریم نه لوبیای پخته. مجبور شدیم لوبیای سفید بریزیم توی خورش. تازه یه ساعت دیگه هم طول می کشه تا حاضر بشه. من گشنه امه. غر..غر..غر..
4) دیگه هیچی به نظرم نمیاد که بنویسم. چرا من اینجوری شدم که حرفهام اینقدر زودی تموم بشه. غر..غر..غر..
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار.
غر..غر..غر
January 19th, 2004 at 7:50 pm
پاشین بیاین بيا خونه ما . امشب شام
مهمون بابايی هستيم . يه خورشت جا افتاده درست کرده . تمام خانه را تميز کرده و جارو زده و
ته کشيده و منم ساعت هفت شب رسيدم خانه . همه چيز مثل دسته گل است … اتفاقا من امشب اصلا غر
January 19th, 2004 at 9:21 pm
ما امشب مهمون کبابی نوذر بوديم!(دلتون
آب:)…بعدشم حقته . وقتی آخر هفته ها هم کار می کنی خسته ميشی و به غر ميافتی. فکر نميکنی آخه
تو هم آدمی . ربات نيستی!!؟؟(ببخشيد ولی من امروز رو دنده ی دعوا کردنم:)
January 19th, 2004 at 10:10 pm
من هم هر دقيقه دنده عوض ميکنم. فعلا شادم و سرحال.(بزنم به تخته). مست باده عشق باشيد سرخ
سرخ
January 19th, 2004 at 11:27 pm
صبح است ساقيا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پيشتر که عالم فانی شود
خراب
ما را زجام باده گلگون خراب کن
خورشيد می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عيش می طلب
ی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن
کتی خان
وم اين شعر نوشتم برات شايد از فاز غرغر بيای بيرون
January 20th, 2004 at 12:48 am
قربونت يه ذره بيشتر غر
January 20th, 2004 at 3:07 am
گل آقا هم رفت جزو زن ذليل ها؟ حتما” میگه
از اولشم بودم. 🙂 میگم نیلوفر از همه ما بهتر آقاشو تعلیم داده. عالیه. 🙂
January 20th, 2004 at 4:22 am
کتبالو به اين غرغ
January 20th, 2004 at 4:41 am
دلم واسه
گل اقا کبابه بيچاره چی ميکشه از دست تو دختره غرغرو:)) شوخی کردما اومدم ادرس جديدو بهت بد
م فدات بای عزيز
January 20th, 2004 at 6:38 am
منم يه چند روزيه رو همين دنده اممن
تها يه كم زر ضر هم همراشه و كلي هم آبغوره چاشنيش
January 20th, 2004 at 9:11 am
من تازگ
يها فقط وقتی غر ميزنم که ميخوام بخوابم (تازگيها مگس تسه تسه من و نيش زده) و باباييش ميخو
اد کار کنه 🙁 اونوقته که بيچارهاش ميکنم. ولی باباييش مثل خودته کتی جون. اعلام ميکنه به
اينايی که دارم ميگم اهميت نده، چون همش غره!!! خوش و سلامت باشين.
January 20th, 2004 at 9:56 am
سلام
عيبی ن
داره.کم کم گل آقا عادت ميکنه!
🙂
January 20th, 2004 at 12:07 pm
عيب نداره
جونم. تو خسته بودی. آدم وقتی خسته نيست و مست است، مخصوصا مست عشق، بار گران را با هر سختی
می کشه و اصلا نمی فهمه! ولی وقتی عاشقانه کاری را نمی کنه، خستگی را حس می کنه و وقتی می ب
ينه که ديگران نديدنش حالش گرفته می شه و غر غر ميزنه. حق داری…
ولی بهت بگم! ما همه می ب
ينيم که تو چه با انرژی زندگی می کنی… دستت درد نکنه. هميشه عاشق باشی و شاد…
January 20th, 2004 at 1:00 pm
سلام ..
.۱. ح
دقه چشم راست من درد میکند و گشنگی جای خودش را دارد …
۲. خوب خوشبختانه من ازین گرفتاره