گنچینه ی یادگارها
کت بالوی متفکر January 26th, 2004یک دست بود. یک دست و یک چشم. و آرامشی بی پایان. و اطمینانی باور نکردنی.
انگار در دنیا همه او آب بود و همه او سایبان. زن خیره شد. بی هیچ پلک زدنی. و دیگر هیچ ندید. جز تندیسی که لحظه به لحظه بلورین تر می شد.
رویا شکل می گرفت, و پیوند, و یک عشق غریب که با خدا برابر بود. کره ی زمین کوچک و کوچکتر می شد و در کره ی یک چشم جای می گرفت. و تمام باران ها آوای دست نیافتنی رطوبت یک چشم می شدند. و تمام خورشیدها در پرتو نگاهش تعریف می شدند. و همه ی گل ها لطافت نوازش های او را بندگی می کردند.و همه ی طوفانها در تندی نگاه او رنگ می باختند. و همه ی الهه ها سر به پای تندیس قلب زن می ساییدند.
لحظه ای نا باوری آمد, دیدگانش را بست, واقعیت را باید دگربار می آزمود.
چشم که باز کرد افسوس, نه تندیسی بود, نه دستی, نه چشمی, و نه رویایی…
یک درد اما هنوز آنجا بود.
زن با ناباوری, بهت زده, دنیا را نگاه می کرد. پوچ, خالی, سرد, خاموش,بی اتکا, تحمل ناپذیر..بی چشم, بی دست, بی نوازش. درد اما محسوس بود. بسیار واقعی.
زن گنجینه ی یادگارها را گشود. هزار شاپرک, هزار پروانه, هزار هدهد, هزار کبوتر, بال, بال, بال,… و پرواز هزار دستخط. درد هر آن محسوستر و مستدلتر می شد. و زن چشمانش را بست, گنجینه را بست.
هزار سال دیگر شاید کودکی باز گنجینه ی یادگارها را بگشاید.
بگذار کودک بداند روزی تندیسی بود که در قلب زنی هرگز نشکست. بگذار کودک بداند عشق بود, هر چند هرگز نه معشوق عاشق شد و نه عاشق معشوق. بگذار کودک بداند مفهوم معصومیت معصیت چیست. بگذار کودک بداند معشوق بهانه ی عشق است, نه دلیل عشق.. بگذار کودک یادگار های بی جواب را از نو بخواند. بگذار کودک اشکی بریزد.
زن اما هرگز دیگر بارگنجینه ی یادگار ها را نخواهد گشود…
و درد بسیار محسوس است و بسیار مستدل…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
January 26th, 2004 at 10:32 pm
«بگذار کودک بداند معشوق بهانه ی عشق ا
ست, نه دلیل عشق..»..خيلی زيبابود..خيلی..ممواظب خودت باش. دوستت دارم.
January 26th, 2004 at 11:57 pm
January 27th, 2004 at 8:01 am
خسلس زيبا
بود کتی جان خيل
January 27th, 2004 at 9:17 am
تظاهرات شنبه بخاطر
کم کردن بودجه جامعه بضرر مردم و کارگران، بيکاران و نداران و تضمین سود بنفع سرمایه دارا
ن و شرکتهای مشترک المنافع هست .. بطور عموم برای برقراری عدالت اجتماعی و برضد سرازير شدن
يکطرفه ثروت به بالا هست … فقط جنبه ملی ندارد، اينهایی که شنبه مي آیند برای دنيايي بهتری
مبارزه ميکنند … کوشش در اين هست که تا دوسال ديگر يک اعتصاب عمومی جهانی (اگر نشد حداقل
January 27th, 2004 at 9:44 am
سلام خانمی
از ابتهاج شعر قشنگی برات مينو
يسم.
ای عشق همه بهانه از تست
من خامشم اين ترانه از تست
ان بانگ بلند صبحگاهی
وين
زمزمه شبانه از تست
من انده خويش را ندانم
اين گريه بی بهانه از تست
ای اتش جان پاکبا
زان
در خرمن من زبانه از تست
افسون شده ترا زبان نيست
ور هست همه فسانه از تست
کشتی م
را چه بيم دريا
توفان ز تو وکرانه از تست
و باده دهی وگرنه غم نيست
مست از تو شرابخانه
از تست
می را چه اثر به پيش چشمت
کاين مستی شادمانه از تست
من ميگذرم خموش و گمنام
ا
January 27th, 2004 at 10:49 am
بسيار زيبا بود و با احسا
س عزيزم….