زنده ی بی روح
کت بالوی متفکر January 31st, 2004هر لحظه ناباورتر از دم پیشین
یک زنده بودن بی روح را
با شگفتی نظاره گرم
دل کندن گویا
در پس سالها فراموشم شده
یا شاید
غریبی اشک با چشم من است
که دل بریدن را
ناممکن می کند
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
January 31st, 2004 at 2:21 pm
خیلی خیلی قشنگ بود
January 31st, 2004 at 3:20 pm
غريبه در
مه… سايه ای درافقهای دوراست …يک رويای زيبا
January 31st, 2004 at 3:27 pm
کتی خانوم بسيار زيبا بود. واقعا به دل نشست. خيلی لذت بردم. مست باده عشق باشی سرخ سرخ
January 31st, 2004 at 4:39 pm
ما با
خوندن این وبلاگ، یک زنده بودنِ با روح را نظاره می کنیم:)
January 31st, 2004 at 5:14 pm
کسی خشکيده خون من
رو دستاش … که حتی يک نفس از من جدا نيست …
اميدوارم که هرگز ابری نباشی
January 31st, 2004 at 9:14 pm
دل کندن … فراموشی يا
ترس!؟
من می ترسم! چه در دادن چه در گرفتن!
January 31st, 2004 at 9:57 pm
جالب بود….موفق باشی
January 31st, 2004 at 11:41 pm
دل کندن سخته مگه نه؟ اما اگر آدم مجبور باشه … گاهی اوقات دل سپردن
February 1st, 2004 at 5:13 am
زيبا بود عزيز