کابوس
ماجراهای کت بالو و خودش February 8th, 2004دوباره یه کابوس بد دیدم.
قرار بود بریم ایران و باید ساعت 7 فرودگاه می بودیم. از طرفی خیلی نزدیک به اون ساعت گل اقا به دوستش قول داده بود که می ریم دنبالش یه فرودگاه دیگه توی آمریکا.
تا نیم ساعت قبلش توی یه مهمونی بودیم که یه جای دوری بود و بعد هم باید یه خونه رو آماده میکردیم که دوست گل آقا بیاد توش و بمونه.
بعد هم باید ایران به مامانم اینها زنگ میزدیم و میگفتیم که دیر می رسیم. خیلی دیر و نیاند دنبالمون فرودگاه. اما من یادم افتاد که هیچ وسیله ای برای خبر دادن به مامانم اینها نداریم و اونها میان فرودگاه و ما نیستیم.
بعد رفتیم که به سرعت محل اقامت دوست گل آقا رو درست کنیم. من رفتم طبقه ی بالا رو مرتب کنم که سقفش خیلی کوتاه بود. مجبور شدم دراز بکشم که بتونم حرکت کنم و بعد اینقدر سقف کوتاه بود که نفسم گرفت و حالم بد شد و از خواب بیدار شدم.
————————————-
گاهی اوقات زخم هایی هست که در انزوا مثل خوره…
شاید حالا اگه صادق هدایت رو بخونم بفهمم. بزرگتر شده ام.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
ایر
February 8th, 2004 at 7:33 pm
اثرات کله پاچه ست عزیزم:)))
بزرگ شدن
سخت و شيرينه و ارزش مند..
February 8th, 2004 at 8:00 pm
آهان راستی . نگران خوره ها نباش. خودشون
خسته ميشن ول می کنن ميرن.
February 8th, 2004 at 8:14 pm
من اگه ديروقت شب پنير چدار بخورم از اين
خوابا ميبينم – گاهی هم خواب امتحانات نهايی دانشگاه رو. چی خوردی قبل از خواب؟ 🙂
February 8th, 2004 at 11:23 pm
سلام
اگه کا
بوس می بينی ؛خوب نخواب!
February 8th, 2004 at 11:44 pm
February 9th, 2004 at 12:22 am
با مسافر مخالفم. بزرگ شدن رنجي است
كه صبر زيادي ميطلبد. همين
February 9th, 2004 at 1:09 am
اين کابوس
را احتمالا موقع خواب بعد از ظهر ديدی، نگران نباش امروز صبح تو رستوران من بغل دستت بودم
و ديدم ماشالله چقدر کله پاچه خوردی!
February 9th, 2004 at 2:05 am
بايد برم تو
آرشيو ..مثل اينکه خيلی دير پيدا کردم اينجا رو
February 9th, 2004 at 10:46 am
خانمی سلام
در مورد کابو سهات .تو هر وقت که
کارهايی داری که انجام انها کاملا به اختيار و برنامه ريزی تو نيست دچار کابوس ميشی.مثل
تمديد پاس.خريد بليط .گرفتن ويزا و برنامه های مختلف در ايران.و مهمتر از همه امدن ايران با
اون برنامه های قاطی پاطي.ولی مطمئن باش که تو از پس همه خيلی راحت برميای.سخت تر از رفتنت
نيست.حالا برات يه شعر خوشگل می نويسم تا کابوس مابوس از سرت بره.
شود ايا که من ان چهره
زيبات ببوسم
خرمن نور شوم تا بر و بالات ببوسم
چنگ ناهيد شوم نغمه گر بزم تو گردم
نفس
صبح شوم روی دلارات ببوسم
عرق شرم شوم گونه زيبات ببوسم
سرمه ناز شوم نرگس شهلات ببوسم
عطش مستی و وسواس گنه گردم و هر دم
با وجود تو بياميزم واعضات ببوسم
هوس عشق شوم ره به
دل نرم تو يابم
خنده مهر شوم ساغر لبهات ببوسم
رخ خورشيد فلک ذره بی قدر ببوسد
پس تو ر
سوا نشوی گر من رسوات ببوسم
کاشکی مست شبی در برمن بی خبر افتی
تا بکام دل اشفته سرا پات
ببوسم
شاد باشی مامان فری
February 9th, 2004 at 11:04 am
آخ آخ
خوب درکت ميکنم. من هم خواب هواپيما و فرودگاه و عجله و هول و استرس و اين حرفها زياد ميبين
م!
February 9th, 2004 at 11:06 am
خانمی هنوز کمی وقت دارم و ميتونم برات يک شعر
ديگه بنويسم
پر کن پياله را کاین اب اتشین
دیریست ره بحال خرابم نمیبرد
این جامها
که در پی هم میشود تهی
دریای اتشست که ریزم بکام خویش
گرداب میرباید و ابم نمي
February 9th, 2004 at 12:30 pm
درود بر مامان فری!
February 9th, 2004 at 12:58 pm
سلام … خاب
خوش ببینی
February 9th, 2004 at 2:07 pm
اين زخمها هستند وجوددا
رند ولی بايد آرامشون کرد