کتبالوی پیچ خورده!
کت بالوی متفکر February 9th, 2004از تهران به طرف شمال که می ری, پیچ یک جاده رو که می پیچی باور نمی کنی که این جاده همان جاده است و این کوه همون کوه.
در زندگی تا به حال چند پیچ بزرگ داشته ام. و یکی از بزرگترین پیچ های روحی ام را همین چند وقت پیش پشت سر گذاشتم.
و کوهی که دیگر همان کوه نیست و جاده ای که دیگرهمان جاده نیست.
گویا حس بی نهایت را جایی پشت پیچ گم کرده ام و همه ی حس هایم بسیارمتعادل شده اند.
از نفرت و حسادت و انزجار مدتی است که خبری نیست, و آخرین نشانه هایش هم دیگر از بین رفته است.
خداوند کاملا طبق تعریف خودم است و خوب بودن مفهوم جدیدی پیدا کرده است. تصنع از خوب بودن بیرون کشیده شده و همه چیز کاملا از درون به بیرون است که تراوش می کند و نه بالعکس.
و چیزی که به بی حسی تعبیرش می کنم و تنها ترسم از این است که از نشانه های اولیه ی افسردگی باشد. هیچ چیزی نه عمیقا خوشحالم می کند و نه عمیقا ناراحتم می کند.در یک خوشحالی و رضایت دائمی و معمولی هستم و یک درد دائمی و معمولی با من است که ناراحتم نمی کند.
و نگرانی و فکر دیگر وجود ندارد. در این مورد بسیار بی حس شده ام.
گاهی اوقات اما نیاز شدید به حرف زدن پیدا می کنم. و این که کسی باشد که نخواهم هنگام حرف زدن خودم را فیلترکنم. از حرف هایم نه ناراحت شود و نه خوشحال, اما از حرف زدن با من خوشحال باشد. و بتوانم گاهی با تمام قدرت فریاد بزنم. هر چند شک دارم فریاد نزدنم به خاطر این است که فریاد فراموشم شده یا به این دلیل است که دلیلی برای فریاد زدن ندارم.
تنها چیزی که می دانم این است که هیچ حس بی نهایتی وجود ندارد, خودم هستم, یا خیلی خیلی به خودم نزدیکم. و هیچ کس و هیچ چیزی در دنیا نیست که متنفرم کند. یک درد دائمی اما عمیقا با من است که ناراحتم نمی کند.
در انجیل آمده که عیسی یک شب قبل از به صلیب کشیده شدن جامی پیش رو داشت که تمامی گناه های بشریت در آن دیده می شد, و عیسی از خداوند خواست که جام از پیش رویش برداشته شود.و البته برداشته نشد. چون عیسی باید بار تمامی گناهان بشریت را به دوش می کشید.
دردی که حس می کنم من را به یاد دردی که عیسی از دیدن جام داشت می اندازد. درد از گناه, از نابسامانی, از بیچارگی, اما در مقیاسی بسیار کوچکتر.
دردی نه آمیخته با تنفر, که آمیخته با عاشقی.
و من هنوز عمیقا به پیروزی خوبی بر بدی و نه خوب بر بد باور دارم…
و من هنوز عمیقا یک حس طنز در خود دارم…
و من هنوز عمیقا خوشبختم…
و من هنوز عمیقا همه را دوست دارم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
February 9th, 2004 at 11:46 pm
کتی عزیز . جالبه که آدم حرفا
یی که در دلشه و نمی دونه چطور باید به زبون بیاره ، احساسی که مدتیه در اعماق وجودشه و گاه
ی حتی خودشم از وجودش بیخبر می شه را بشکلی کامل و جامع و به قلم شیوای تو بخونه و بدونه که
این حس و حال فقط مختص خودش نیست . میدونی ، مثل یه جور دلگرمی می مونه .
منم مدتیه که اح
ساس می کنم از درون زندگی قبلیم کنده شدم و حالا دارم از بالا به همه چیز نگاه می کنم . چیزا
یی که قبلا شدیدا احساساتیم می کرد الان اثرش مثل یه نسیم ملایمه و کاملا وجود اون خوشحالی
و رضایت دائمی و معمولی درد دائمی و معمولی که ناراحتم نمی کند را حس می کنم .
به هرحال م
منون از نوشته خوب این دفعه . قلمت روان و زندگیت سبز .
February 9th, 2004 at 11:50 pm
خوب خدا رو شکر که خوشبختی و همه رو دوست داری!
خدا رو شکر که عاشقی
خدا رو شکر که م
ستی.
خدا رو شکر
February 10th, 2004 at 12:16 am
کتی جان از نشانه های افسردگی افسردگيه و
نه خوشحالی و رضايت. به خودت تلقين نکن عزيزم. گوش شنوا و دوست هم ميدونم دور و برت فراوون
February 10th, 2004 at 12:22 am
کتیِ
عزیز، بسیاری از حس هات، شبیه من هستند، فکر می کنم.. ما هر دو دوران آوارگی! رو پشت سر میذا
ریم!.. سایت فروغ.. مطلب آیدا رو بخون..
آدم چندین بار در طول زندگیش چنین دورانی رو تجربه
می کنه.
February 10th, 2004 at 4:40 am
خيلي زيبا و خيلي عميق بود.
اين رنج فكر مي كنم به بياني ديگر رنج فاني بودن انسان است.
February 10th, 2004 at 5:00 am
چقدر خوبه که اينطو
ری هستی عزيزم. اين حست خيلی زيباست ..
February 10th, 2004 at 9:00 am
منم اين ريختی شدم.ا
February 10th, 2004 at 1:11 pm
سلام …. همچن
ین …
February 10th, 2004 at 5:04 pm
سلام کتی
عزيز… آدما گاهی اوقات اين حالت بهشون دست ميده… اين حس که اومدن منجی عالم بشن… و البته
خيلی حس جالب و خوبيه… لی فقط يه بدی داره
اونم اضطراب و دلهره درونيه که آدمو اذيت ميکن
ه… اميدوارم هرچه زودتر اضطرابات برطرف بشه…
February 11th, 2004 at 4:39 am
شايد پشت هر
پيچی ِ پيچکی خوابيده …
February 11th, 2004 at 8:12 am
خيلی خوشحا
لم که دارد خوب پيش می ره.. پشت شيچ يک جايی هست که به بی نهايت می ره …
موفق باشی
February 11th, 2004 at 8:13 am
پشت پيچ منظورم بود. ببخشيد
February 11th, 2004 at 9:33 am
سلام .. بنظر
من فقط يک آدم عوضی میتواند سياستمدار خوبی باشد. اين يک روش قديمی هست که فقظ يک دشمن قوی
يک دشمن خوب هست. تا وقتی که اسراييل و آمريکا هستند به بهانه دشمنی قوی مثل اونها حاکمین
February 11th, 2004 at 10:18 am
چقدر دلم ميخواست زبا
ن گُل را ميفهميدم.
February 12th, 2004 at 12:22 am
February 13th, 2004 at 5:46 pm
….