خورشيد امروز
کت بالوی متفکر February 16th, 2004تنهايي ام را
با شعرهايت رنگ مي زنم
زمزمه اي نيست
و نه فريادي
خاطره اما
در بند بند وجودم جاري ست
و نيازهايم, يك نام را فرياد مي زنند
عقل به بند مي كشدشان
از هجوم صد معني و واژه
كه به قفس منطق مي خورند
و موج هاي سركش عاشقي و احساس
كه امان ناپذير
به سد نگاه و كلامي سرد مي خورند
سردم شده,
بسيار سرد هستم و
فراموشي هاي نگاهت را عطسه مي كنم
و وحشتم در مرگ از سرمازدگي است
خورشيد نگاه و كلام كجاست
و داغي پر التهاب يك تن
تا به خورشيدت بپيوندم و
مرگ دلپذير خاكستر شدن
و در تو سوختن را
به جان بخرم
دستان وحشت مرگ از سرمازدگي
حتي دمي,
از فشردن قلبم نمي آسايند
خورشيد امروز به كجا مي تابد؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
February 16th, 2004 at 11:56 am
می شه تنها
يی رو رنگ کرد ؟؟
February 16th, 2004 at 12:56 pm
سلام،
این روزها من هم از تنهایی رنج می برم .. شاید دارم افسرده میشم.. وبلاگم اینطور نشون نمیده
.. وبلاگ نقش و نقابِ منه!.. حرفهای من رو خیلی وقتها تو می زنی.. من اما نمی تونم.. شاید هم می
ترسم .. از تنهایی هام در وبلاگم بنویسم..
February 16th, 2004 at 1:10 pm
سلام … تابش خورشید پیدا کرد
ی، خبر بده …
February 16th, 2004 at 3:46 pm
شايد وجود سرما باعث بشه
قدر گرما را بدونی ولی اگر به سرما عادت کنی شايد گرما را فراموش کنی
قشنگ بود موفق باشی
February 16th, 2004 at 5:52 pm
خانوم خوشگله الان
ساعت ۱۲ و ۳۴ دقيقه است و من آخرين داستان حکايت يه خانواده رو تمام کردم!خيلی قشنگ مينو
يسی شايد منم ازت تقليد کردم.
February 16th, 2004 at 6:16 pm
خورشيد امروز در فلب تو
ست….مطمئن باش…
February 16th, 2004 at 6:50 pm
February 16th, 2004 at 9:43 pm
February 16th, 2004 at 10:22 pm
خيلی قشنگ بود.
منم خيلی خورشيد دوست