خوبی, بدی, مفاهیم
کت بالوی متفکر February 21st, 2004اینجوروقتها اول گریه می کنی و بعد می گذاری که زمان بگذره…
این جمله ی ساده توی ” اشک ها و لبخند ها” همیشه یادم بوده. به نظر من با یه تغییر کوچیک خیلی هم قشنگتر می شه:
اینجور وقتها اول می خندی و بعد بگذاری که زمان بگذره…
و زمان همیشه می گذره…
هیچ چیزی در دنیا پایدار نیست. هیچ چیزی در دنیا نمی مونه. اما باز هم روزی که هیچ چیز نباشه, سه چیز هست که هنوز پایدار و محکم و پابرجا وجود داره: ایمان و امید و محبت.
اگر این سه تا در وجودمون باشند, ما هم همیشه و همواره خواهیم موند.
اینها به زور به وجود نمیان, به زور هم از بین نمی رند.
آدم به راحتی اسم آدم خوب یا بد نمی گیره. خوب بودن یا بد بودن فقط تقلید یه سری کارها یا اجرای یه سری فرامین خدا و شیطان نیست. اگر مهربونی و عاشقی خوشحالت می کرد و بهت رضایت می داد, آدم خوبی هستی. راست راستی خوبی. اگه مهربون بودی و عاشقی کردی اما خوشحالت نمی کرد, داری ادای مهربونی و خوب بودن در میاری. شاید هم مهربونی رو کردی وسیله برای این که ناتوانی خودت از بدی کردن رو بپوشونی. و به نظر من خوب بودن و مهربونی کردن اگه خوشحالت نکنه اصلا نباشه بهتره. گاهی وقتها بدی کردن خوشحالت می کنه و بدی می کنی. قابل احترامه. اما یه جایی به بن بست می رسی. یه جایی اشکال کار توی روحت پیدا می شه. اگه بدی می کردی و خوشحالت هم نمی کرد, احمقی.
منتها حالا یه نفر به من بگه تعریف خوبی و بدی چیه؟
حسابی توی کلمه کردن تعاریف گیر کرده ام. گرچه که حسشون می کنم. خیلی حسشون می کنم.
یه چیزی ولی مسجله: از اونچه که هستم لذت می برم. از این که خوشحالی دیگران بیش از حد خوشحالم می کنه لذت می برم. از این که نه نفرت حس می کنم و نه حسادت لذت می برم. از این که مشکلات زندگی رو دوست دارم لذت می برم. و از این که روزی حداقل یک بار به هر کسی که می بینم یا باهاش ارتباط برقرار می کنم بفهمونم دوستش دارم لذت می برم. از این که به صورت همه می خندم لذت می برم. از این که بدی رو می شناسم لذت می برم. و وقتی لذت می برم می فهمم دارم در راه درست حرکت می کنم.
یه دوست خیلی خوب ازم پرسیده بود: تو کی از مهربون بودن خسته می شی؟ اینجا باز هم همون جوابی که یه بار بهش دادم رو کاملتر تکرار می کنم گرچه که مطمئن نیستم وبلاگم رو بخونه:دوست خیلی عزیزم, مسلم بدون هر وقت از مهربون بودن لذت نبرم دیگه مهربون نخواهم بود. به خاطر دیگران نیست که مهربونی می کنم. خودخواهم, خیلی زیاد. اگه می خندم برای اینه که از خندیدن لذت می برم. گرچه که ممکنه باور نکنی.
یه دوست خیلی نازنین دیگه که امیدوارم همیشه بیش از حد خوشحال و شاد باشه یه مفهوم کلیدی بهم گفت: کاری رو انجام بده که خوشحالت می کنه. نه که به خاطر کسی کاری رو بکنی.
دوست نازنینم, هر جا هستی شاد باشی و خوشبخت.خیلی شاد, خیلی خوشبخت. وهمیشه همیشه همیشه خنده روی لبهات باشه. بین تمام مفاهیم کلیدی زندگیم این از همه کلیدی تر بود. و مفهوم کامل از درون به بیرون رسیدن. و تو چه ساده یادم دادی.
از بعد از اون دیگه سعی کردم کاری که خوشحالم نکنه رو هیچ وقت انجام ندم. از اون موقع تا حالا خودم هستم. بیشتر از همیشه. اگر عاشقم, خوشحالم که عاشقم. اگر با کسی حرف می زنم خوشحالم که باهاش حرف می زنم. اگه غذا می پزم خوشحالم که این کار رو می کنم. اگه سرکارم خوشحالم که سر کارم, به هر دلیلی…
فقط کاش آدم بتونه, بتونه که تمام کارهایی که خیلی خوشحالش می کنه رو انجام بده.
فقط باید بخندی و بعد بگذاری که زمان بگذره, و زمان همیشه می گذره….
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست: یه دوست خیلی خوب دیگه که الان این رو خوند بهم گفت خیلی قشنگ نوشتی فقط زیادی از خودت تعریف کرده ای. چون در لحظه فکر کرده بودم و نوشته بودم دیگه تغییرش ندادم. اما این رو می خوام اضافه کنم که خانوم ها و آقایون, قصد اصلی و اساسی نوشتن این مطلب این بود که بگم اگه کاری رو می کنیم باید ازش لذت ببریم , و اون موقع است که اون کار رو واقعا انجام داده ایم. انجام وظیفه و باید ها و نباید ها نه دوامی داره و نه کسی رو خوشحال می کنه. و من خوشحالم که این رو فهمیدم.خیلی خوشحال. همین. حالا می خواد من خوب باشم یا بد, یا از خودم تعریف کنم یا خیر:
من همینم که نمودم دگر ایشان دانند.
February 22nd, 2004 at 1:18 am
بخشش پسوردِ رحمت !…..ما برای چه در اين جا ه
ستيم ،برای دادن يا گرفتن؟….. ميدونی تو ،من و بقيهء اين پنجره های بسته خيلی خوشبخت ه
ستيم. …..من هم دوستت دارم….ما نيرو ميگيريم تا روزهايمان به دور از هر انديشه ء منفی باشد
…..همين است دوست من.
February 22nd, 2004 at 4:28 am
واقعيت ها رو گفتی.
خواهم امد. دم هر پنجره ای شعری خواهم خواند…..
June 13th, 2004 at 3:21 pm
thanks