بت
کت بالوی متفکر February 22nd, 2004وقتی یه بت می سازی, یه بت از عاج, بلور, مرمر, بی نظیر, بی بدیل, حاضری خودت صد هزار بار بشکنی, اما بت ات خراش هم برنداره.
اگه حس کنی بت ات ممکنه خراش بر داره, هزار بار خودت رو سپر می کنی, هزار بار ترجیح می دی بت ات روی تو سقوط کنه و تو خرد بشی, اما بتی که ساخته ای سالم بمونه.
حاضری حتی بگذاری اش توی موزه, یه اثر هنری که همه ببننش, یا بدیش دست کسی که قدر هنر رو می دونه و مبهوت هنری بشه که در بت ات خالی اش کردی, حاضری همیشه از بتی که ساختی دور باشی اما بدونی بت ات صحیح و سالم یه جایی هست و داره نگهداری می شه. مثل همه ی هنرمندایی که آثاری از خودشون به جا می گذارند و می میرند.
گاهی حتی ممکنه اگه ببینی که نمی تونی از بت ات نگهداری کنی, بدیش به یه نفر که خیلی خوب می تونه ازش نگهداری کنه.
همه ی ثروت دنیا نمی شه اون بتی که تو خودت برای خودت ساختی و می پرستی اش.
یه جوری اون بت همه ی عشق و هنر و عمریه که توش خالی کردی. یه جوری اون بت قسمتی از خودته. تکه ای از تو که ارزشش برات از خودت هم بیشتره. آفریده ی تو است, از وجودش, هر جا که باشه, دور یا نزدیک غرق یه لذت منحصر به فرد می شی. بت در اصل خودخواهی خودته و عاشق خودخواهی هات می شی.
گاهی وقت ها اما یه بت ناب داری, که از یه جنس ناب ساخته شده, نه خراش بر می داره, نه شکستنی است, نه می پوسه, نه باد از جا تکونش می ده, نه بارون فرسایش اش می ده, نه زلزله ای سرنگونش می کنه, و نه هیچ وقت از بین می ره…
و من توی دلم, اون جایی که دست هیچ کس بهش نمی رسه, اون جایی که هیچ کس نمی بینه, اون جایی که همیشه آفتابیه, یه بت ناب دارم, یه بت همیشگی, یه بت منحصر به فرد…
مهم نیست توی همه ی دنیا چی بشه, باد بیاد, بارون بزنه, زلزله بشه, از آسمون سنگ بباره یا زمین شکاف برداره. تا من هستم, بت من هست. همیشه می پرستمش. تا لحظه ای که هستم…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
هر کجا هستم ، باشم
آسمان مال من است
پنجر
ه، فکر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر میروید
گلهای غربت
February 22nd, 2004 at 1:44 am
میدونم بتت از احساس
ناب ساخته شده. با تکه های عشق. بلورین و شفاف . میدونم یه جایی گذاشتیش تا از هر گزندی در ام
ان باشه.
February 22nd, 2004 at 5:17 am
مهمه به نطرت ؟ به نطر من که نه . منطورم اينکه بته همونی هست که تو فکر ميکنی و باور داری .
اونه هست کّ تو دوست داری ببينی بس همونه . بقيه را بيخيال شو خواهر! ببينم قرمز واقعا قرم
زه ؟ يا ما آدم ها اون رو اونحوری ميبنيم. اصلا مهمه ؟
February 22nd, 2004 at 7:01 am
پيكر تراش پيرم و با تيشه ي خيال يكش
ب ترا به مجمر شعر آفريده ام…ولي پيكر تراش پير يكروز خودش بتش رو شكوند . اونم جوري كه دي
February 22nd, 2004 at 6:06 pm
خوش به حالت….حسوديم ميش
February 22nd, 2004 at 10:50 pm
mis.persianblog.com
در زندگيم هيچوقت سعی نکردم برای خودم بت سازی کنم. برای اينکه فکر ميکنم ان
سان رو از واقعيات اطرافش دور ميکنه. هر چيزی با نا خالصی هاش خوبه و معمولا بت يک چيزييه
که ايده اله.
زندگی مثل سيبه گاز باید زد با پوست. 🙂
February 23rd, 2004 at 2:48 pm
بدترين
جنايت در مورد انسان شکستن بت می باشد…
February 24th, 2004 at 12:30 am
کتی خانم گل کجا تشريف دارن
که انقدر کم پيدان؟