رویا و واقعیت
کت بالوی متفکر February 28th, 2004بزرگ تر شده ام. به وضوح احساس می کنم. وا ز حس رشد خوشحالم. در عین رشد, کودک هستم. این رو می فهمم چون نمی تونم دلگیر بشم. چون از خریدن یک جفت جوراب یک ماه ذوق می کنم. و حس در من قوی شده. خیلی قوی. تمام آدم ها رو احساس می کنم. چون بدجور همه رو دوست دارم. شاید چون از دوست نداشتن می ترسم. یا… نمی دونم. وقتی خودم رو مقایسه می کنم با 5 سال پیش که از همه متنفر بودم و نمی تونستم کسی رو دوست داشته باشم.
جالبه که خداوند و شیطان به یک اندازه باعث رشد آدم می شند و من این رو حس کردم. لمس کردم. توصیف حالتم با کلمه محاله. محال.
شب كه مي شه, يكي از دو همراه زير من رو با خودش مي بره: خستگي يا رويا. و هر شب سعي مي كنم همراه خستگي برم توي تختخواب. اگه خستگي همراهم نباشه رويا باهام مياد, و تا صبح خواب رو از چشمهام مي گيره و به جاش یک عکس رو جلوي چشمهام نقاشي مي كنه.
تمام دنيا و آدمهاش توي واقعيت هستند, و فقط بک تصویر, یک صورت از توي رويا در اومده بود. به واقعيت آوردن اش اشتباه بود. مثل این که بخوای ماهی رو از آب بیرون بیاری و توی خشکی با خودت اهلی اش کنی.خيلي از واقعيت رويايي تر بود. و حالا هر لحظه كه مواظب نباشم, يكسر رويا به سراغم مياد و باز هم یک تصویر و باز هم یک صورت.
اشتباه ديگران در به دست آوردن من اينه كه مي خوان راه رو از واقعيت به رويا باز كنند, اما من برعكسم. کسی باید از رویا به واقعیت بیاد. اينبار اگه یک رويايي رو جلوي چشم هام ببينم, هيچ وقت به واقعيت راهش نمي دم. رويايي ها فقط در رويا واقعيت دارند. چه افسوسي در رويا و واقعيت همگام لحظه هاي من جلو مي رود…
ملت همیشه در صحنه, تعجب نکنید. داره بهم حسابی خوش می گذره. همه اش فکر می کنم عقب هستم. ماه فوریه داره تموم میشه و من هولم که کارهایی که توی برنامه ام بوده رو تموم کنم.
مسلما کارهایی هست که دروجود منه و برای انجامش نیازی به برنامه ریزی ندارم. شعر خوندن, زبان خوندن, رقصیدن, آواز خوندن, رقص یاد گرفتن, شعر گفتن, نوشتن, مطالعه ی مذاهب, خرید, و با دوستها رفت و آمد کردن. تازه فهمیدم, مردم به کارهایی که براش نیازی به زور گفتن به خودشون نیست می گن hobby!!! بدک نیست اگه هابی هام رو تبدیل به شغلم کنم. زبان خوندن و یاد دادن, رقصیدن, نوشتن و شعر گفتن و مطالعه. بامزه اینه که کارهای این آقا جیمی به همه ی اینها تقدم پیدا می کنه. یه چیزی انکار ناپذیره. اهمیت پول. تمام علائق رو کنار می زنه و همه ی ثانیه های ارزشمند رو میکنه مال خودش.
اسکارلت اوهارا راست می گفت وقتی می گفت پول مهم ترین عامل زندگی است. انکار کنیم یا تایید, همه مون داریم بر اساس این جمله کار می کنیم. چه شجاعت گفتن اش باشه و چه نباشه. برای من انشا در مورد لزوم وجود سلامتی و عاشقی ننویسین. سلامتی و عاشقی عالی هستند, اما اگه پول باشه همه چیز راحت تر و ساده تر به دست میاد و اگه پول نباشه ممکنه سلامتی و عاشقی به سادگی از بین برند. در این درگه, زیبایی و عاشقی و معنویات هستند, اما بدجور با مادیات پیوند خورده اند. بدجور.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
مزدک عزیز. پیغامت رو برای نوشته ی “صحت داره؟” دیدم. متشکر از توضیحت. علاقمندم که اگر وبلاگ داری ببینم اش. آدرسی برام نگذاشته بودی. نمی دونم اعتقاد شخصی خودت چی هست.اعتقاد شخصی و مستندات دو چیز متفاوت هستند. اما پیغامی که گذاشته بودی از روی حوصله و ارزشمندبود. متشکرم.
February 28th, 2004 at 10:14 pm
چقدر آشنا!!
February 28th, 2004 at 10:32 pm
مث هميشه گيج كننده، نگران
كننده و …
February 29th, 2004 at 1:15 am
رویاها را دوست دارم. اگر
در دنیای واقعیت پول حرف اول را میزند. در دنیای رویاها حس است که حرف اول را میزند. عشق و د
February 29th, 2004 at 2:48 am
اسكارلت اوهارا
يه چيز ديگه هم مي گفت . اينكه : “فردا راجع بهش فكر مي كنم. ” انقدر با اين جمله حال مي كنم…م
منون كه سر زده بوديد. به شما هم خوش بگذره.
February 29th, 2004 at 2:29 pm
سلام
کتبا
لو من ی هارو بد میبینم
February 29th, 2004 at 4:19 pm
mesle hamishe jaleb bood. shad bashi khanoom.