عصيان (1)
کت بالوی متفکر March 29th, 2004چه ساده عاشقي هايم را,
و غرورم را
چنين نا باورانه
به سلاخ خانه ي كلمات نخوت بارت آورده ام.
بي حس تر از تمامي لحظاتم
بي قراري و تشويش ذهن آشفته ام را
لاي لايي مي خوانم
از هزاران هزار رقم و
صدها علائم و حروف اختصار
كه از عاشقي هاي تو بسيار لطيف تر و
از شعرهايت
بسيار صادقانه تر و
از گفته هايت
بسيار استوارترند.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
March 29th, 2004 at 4:49 pm
سلام
منم خواستم بنویسم لالایی
March 29th, 2004 at 6:01 pm
خيلي زيبا بود.
March 29th, 2004 at 6:07 pm
شايد امشب برنامه ات كال شود
روي
سيستم پروداكشن
يكي از آن صد ها علامت شايد
به لحظه اي
عليرغم تمام تمهيدات
برنجان
د عاشقي هايت را
چونان عبارتي سياه
در شعر من !
March 29th, 2004 at 11:57 pm
سلام
کتبالو خانم. خیلی وقت بود که مطالبت رو نخونده بودم. از اون دفعه ای که خاطرات کمپینگ با ب
قیه رو نوشته بودی تا حالا. نمی دونم چرا اون نوشته هات باعث شده بود که من تصور کنم تو یه د
ختر لجباز نچسب غر غرویی که خدا بداد دور و اطرافیانت برسه. ولی وقتی که چند نوشته آخرت رو
خوندم به شدت احساس آرامش کردم و به اشتباهم پی بردم. ×××_سبز باشی
March 30th, 2004 at 12:17 am
ب
رای زيستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوست اش بدارند
قلبی که
هديه کند، قلبی که بپذيرد
قلبی که بگويد، قلبی که جواب بگويد
قلبی برای من، قلبی ب
رای انسانی که من می خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم.
March 30th, 2004 at 1:22 am
متن شما زيبا بود. از شعر
آقاي طواف هم لذت بردم.
March 30th, 2004 at 7:45 am
کتی جان آراد هم عين تو.