به به… عجب تصادف فرخنده و مبارکی.
به مبارکی و میمنت, هویت این دوست گرامی که ما مدتهای مدید است از مرورنوشته هایشان لذت وافر می بریم, کشف شد. یک مکالمه ی تلفنی و چند فوتوقراف ردو بدل شده بین اینجانبان,کت بالو خانوم و گل آقای عزیز با پیرتاک گرامی, هر گونه شک و تردیدی را به طور کامل برطرف کرد.
در همین جا به آن اوستاد عالیقدر نمایندگی انحصاری و تام الاختیار جهت به تحریر در آوردن تمامی خاطرات اونیورسیته , اعم از آبرومندانه و غیر آبرومندانه اعطا می گردد.
——————————————-

سوزن گرامافون ذهنم
روی صفحه ی ملاج گیر کرده است و
مکرر
نام شما را در فضای مغزم پخش می کند و
دنبال کردن موسیقی زندگی را
غیرممکن ساخته است.

نگاه یک جفت چشم
لازم است تا
سوزن را آزاد سازد و
بقیه ی داستان زندگی را بنوازد.

وگرنه دوستان عزیز
متاسفانه ناچار خواهيم شد
الکتریسیته ی جاری در گرامافون را قطع کرده و
از دنبال کردن کل موسیقی
چشم پوشی نماییم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار