دختر كوچولوها
حکایت های خانواده کت بالو April 20th, 2004امروز بعد از 2 سال و 3 ماه دختر كوچولوي پسر عمه ام رو ديدم. 4 سالشه و فوق العاده شيرينه. ويلاي عمه ام بوديم. موقع برگشتن دختر كوچولو زد زير گريه كه من مي خوام با كتي (من رو كاملا صميمي و فقط با اسم كوچك صدا مي زنه) برم. ما هم بچه رو زديم زير بغلمون و انداختيم توي ماشين و شروع كرديم به تعريف و خنديدن و شعر خوندن و بازي با بچه. بفرماييد:
دختر پسر عمه-اتل متل توتوله… هي هي هي هي هي هي (خنده)
اتل متل توتوله… هي هي هي هي هي هي(خنده)
اتل متل توتوله… هي هي هي هي هي هي (خنده)
كت بالو- به چي مي خندي؟
دختر پسر عمه- آخه خيلي بامزه مي گم اتل متل توتوله.
كت بالو و مامان و باباي كت بالو- :-))