نقش بند رویاها
کت بالوی متفکر April 29th, 2004من بود, من هست..بد, خوب, بی کم و کاست..پر از نقص..
تو نبود, تو نیست..تصویری است که تو کشیده بودی, تصویری است که تو کشیده ای..برای هر کس یک تصویر دیگر..و همه عاشق تصاویر می شوندو تو..می گریزد, از تصویری به تصویری. برای هر عاشق بت جدیدی می سازی, بتی که مسحورش کند, یک طلسم و افسون بی بدیل, و نمی توانی..نمی توانی هزار شکل باشی.
نقاب را که برداری, تو لخت و عریان, تو حقیقی, آنجا نشسته است, استوار,قوی..هزار عاشق نخواهی داشت, لیک آن که عاشق باشد, عاشق توست. عاشق تو,فقط تو, نه یک بت, نه یک تصویر…و تو یک شکل داری. شکل تو..فقط تو.
ما عاشق تصاویر شده بودیم, نقاب ها.. و بی امان به دنبال اثبات چیزی در دنیای واقعیت بودیم که هرگز واقعیت نداشت. تصویر پشت حقیقت محو شد, رنگ باخت..و نقاب ها چهره عوض کردند. و ما بیهوده دست از جستجو نشستیم, به دنبال آنچیزی که هرگز آنجا که پی اش می گشتیم, نبود.
تو رویاهای ما را از پس ذهن هایمان می دیدی, و نقش می کردی..و ما شیفته وار دلباخته ی نقش رویاهای خود می شدیم..و تو تنها به به دست آوردن می اندیشیدی. نقش ها دام ها بودند برای عاشق ترین عشاق..و برای آنان که رویاها را ممکن می پنداشتند..دامها برای رویایی ترین عشاق…
و ما رویاهای خود را پرستش می کردیم…و تصاویر را.
هنوز هیچ عاشقی نمی داند, واقعیت شاید عاشقانه تر بود..”تو” شاید از تصاویر بهتر بود..هیچ کس هرگز ندانست… کسی چه می داند…کسی چه می داند…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
ما عاشق تصاویر شده بودیم…. khili jaleb bud.
April 29th, 2004 at 7:24 pm
آنها كه ديدند.غشق بي نقاب ر
April 29th, 2004 at 8:15 pm
كتي جون
اولا خوش اومدي
بعدش اين نوش
ته رو بايد به من هديه كني… باورت مي شه كه مفهوم اين مطلب تمام روز توي ذهن من بود؟؟؟ قبل
از اين كه وبلاگت رو باز كنم؟ پس توي يك حال و حوال بوديم امروز..
April 30th, 2004 at 7:34 am
ترسونديم.
April 30th, 2004 at 12:45 pm
سلام …. بلي؟؟؟؟؟
April 30th, 2004 at 1:26 pm
ببينم ادبيات
تمرين ميكني؟
من بود من هست او هست تو نبود او نيست آنها نيستند:)) راستي چرا نميشه اينجا
كامنت گذاشت از هر 10 تا كامنتم يه دونش مياد :((
May 1st, 2004 at 2:36 am
حضرت مولانا از زبان ني نالان كه با هر لب و دم
ي هم آوا ميشه و ميخونه و اشك هر عاشقي رو در مياره و به قول نوشته شما و به تعبيري مانند آ
ينه اي تصويري كه ديگران از او ميخواهند را به ايشان نمايش ميده ميگه:
بشنو از ني چون حكا
يت مي كند
از جدايي ها شكايت مي كند
كز نيستان تا مرا ببريده اند
در نفيرم مرد و زن نا
ليده اند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسي كو دور ماند از
اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
من به هر جمعيتي نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالا
ن شدم
و بعد و در ادامه شرح ميده كه در واقع اين ني نيست كه با هر ندايي هم آوا شده و به هر
تصويري تن در داده بلكه اين نوازندگان بودند كه هر كدوم از طن و خيال خودشون اسير او شده ا
May 1st, 2004 at 11:32 am
واقعاچه زیبا گفته :
هر كسي از ظن خود
شد يار من
وز درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور
نيست …والبته در نهایت
هرکسی دچار این دور میشه پس ما هم از درون خود دیگران رو میبینیم
نه آنطور که هستن !!!