Posted by کت بالو on April 8th, 2004
رفته رفته دوباره به ياد مي آرم دليل تصميم بسيار سختي رو كه گرفتم و به ديار ديگه اي كوچ كردم. و فكر مي كنم چه شناخت درستي از خودم و از اونچه كه در زندگي من رو ارضا مي كنه به دست آورده بودم. فكر مي كنم هميشه در حال تاييد شدن هستم. تاييد صحيح بودن تصميم هايي كه گرفته بودم و تاييد اونچه كه فكر مي كردم.
دوباره تمام اونچه كه بايد ازش فاصله ميگرفتم رو به ياد آورده ام. و ..تمام ترسم از اينه كه تمام اين فاصله ها روزي از بين بره كه متاسفانه شايد..شايد..شايد گريزي ازش نباشه.
گاهي وقت ها حسابي از خود راضي ميشم. گاهي وقتها مثل الان, كه مي بينم چقدر درست تصميم گرفته بودم.
و گاهي فكر مي كنم نكنه من زيادي بي احساس هستم. خيلي زياد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on April 7th, 2004
درست مثل اينه كه همين ديروز از اينجا رفته باشم.
به نظرم قدرت فراموش كردن و انطباق پذيري من فوق العاده است. كاملا احساس مي كنم همين ديروز اينجا رو ترك كرده ام. نه چيزي برام عجيبه و نه مشكلي حس مي كنم. انگار هيچ وقت از اينجا بيرون نرفته بوده ام.
تنها تفاوتي كه تا حالا ديده ام اينه كه يه خيابون ورود ممنوع شده يكطرفه و يه خيابون يكطرفه شده ورود ممنوع.
ديگه اصلا احساس نمي كنم كه همين دو روز قبل جاي ديگه اي بوده ام. مطمئن هستم وقتي هم برگردم سر خونه و زندگيم حس خواهم كرد از بدو تولد همونجا بوده ام!!!!
اين عدم حس دلتنگي در من و اين قدرت فراموش كردن سريع هر چيز و قدرت انطباق بسيار سريع با همه ي شرايط براي خودم حسابي تعجب آوره.
فقط اين آشنايي بسيار عميق با همه چيز و همه جا يه حس عالي به آدم مي ده… و اين كه همه به زبون آدميزاد حرف مي زنند واقعا خوبه. چي مي شد اگه فارسي مي شد زبان بين المللي.
—-
پرسشي در يك سوي دنيا شكل مي گيره و آدم براي پيدا كردن يه پاسخ به سوي ديگر دنيا سفر ميكنه.
زندگي بسيار زيباست..هر جا و در هر شرايطي, زندگي بسيار زيباست.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on April 6th, 2004
حالتم دقيقا اينطوريه:
خوب ديگه, جيش بوس لالا تا فردا صبح كه گنجيشكا آواز بخونند و كت بالو خانوم رو از خواب بيدار كنند.
لوس بودن هم خيلي مي چسبه ها. هر چي هم كه لوس باشي باز مي توني لوس تر بشي.
——
ولله جريان ايميل ويروسي نمي دونم چيه. بايد احتمالا يه چكي چيزي بكنم. گل آقا زحمتش رو مي كشه. و پسورد رو هم بايد عوض كنم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on April 4th, 2004
فروغ می گوید:
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
و باز می گوید:
می آیم, می آیم, می آیم
با گیسویم: ادامه ی بوهای زیر خاک
با چشم هایم: تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم, می آیم, می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من درآستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا,
در آستانه ی پرعشق ایستاده, سلامی دوباره خواهم داد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on April 3rd, 2004
به به… عجب تصادف فرخنده و مبارکی.
به مبارکی و میمنت, هویت این دوست گرامی که ما مدتهای مدید است از مرورنوشته هایشان لذت وافر می بریم, کشف شد. یک مکالمه ی تلفنی و چند فوتوقراف ردو بدل شده بین اینجانبان,کت بالو خانوم و گل آقای عزیز با پیرتاک گرامی, هر گونه شک و تردیدی را به طور کامل برطرف کرد.
در همین جا به آن اوستاد عالیقدر نمایندگی انحصاری و تام الاختیار جهت به تحریر در آوردن تمامی خاطرات اونیورسیته , اعم از آبرومندانه و غیر آبرومندانه اعطا می گردد.
——————————————-
سوزن گرامافون ذهنم
روی صفحه ی ملاج گیر کرده است و
مکرر
نام شما را در فضای مغزم پخش می کند و
دنبال کردن موسیقی زندگی را
غیرممکن ساخته است.
نگاه یک جفت چشم
لازم است تا
سوزن را آزاد سازد و
بقیه ی داستان زندگی را بنوازد.
وگرنه دوستان عزیز
متاسفانه ناچار خواهيم شد
الکتریسیته ی جاری در گرامافون را قطع کرده و
از دنبال کردن کل موسیقی
چشم پوشی نماییم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on April 2nd, 2004
گاهي وقت ها زمان هايي كه آدم خيلي خيلي خسته است, جسمي يا روحي (كه به نظرم جفتشون روي هم ديگه اثر ميگذارند), هر اتفاق كوچيكي بزرگتر به نظر مياد. مثل اتفاقات بامزه ي ديروز.
ديشب دو تا خواب جالب ديدم. اول خواب ديدم براي خاله ي همسايه مون كه فوت كرده, خواهرش -كه امريكا زندگي مي كنه- داره آش نذري مي ده و دنبال همه ميگرده . بعد دختر دايي مامانم -كه با خانواده اش قم زندگي مي كنند- داره روي پشت بوم خونه ها و همه جا دنبال برادر كوچكش -كه در عالم واقعيت وجود نداره- مي گرده و دنبال همين خانومي كه آش نذري مي ده. حالا براي چي, يادم نيست. من همه اش مي ترسيدم كه دست برادره بشكنه -باز هم نمي دونم چرا- و راست راستي دست برادره بعد از مدتي شكست. خواهرش سعي مي كرد جا بندازدش اما من مي دونستم كه داره بدترش مي كنه. و از شدت نگراني از خواب پريدم.
دومي اش اين بود كه خواب ديدم از شركت سازنده ي ماشينمون بهمون تلفن زدند و پيرو همون تصادفي كه كرده بوديم بهمون گفتند كه توي يه قرعه كشي برنده ي ۵ ميليون دلار شده ايم.
راستش فكر مي كنم يه جورايي خواب دوم ام تعبير شد. يه تلفن پيرو اون تصادف بهم شد, با مضموني كاملا متفاوت با اين بالايي, اما فكر مي كنم به اندازه اي براي من هشدار بود كه از پنج ميليون دلار هم بيشتر ارزش داشت. زندگي خيلي ارزش داره. انسان بودن خيلي ارزش داره. و درستي خيلي ارزش داره. خود اتفاق چيزي نبود اما خدا رو شكر كه اين اتفاق افتاد.
——
مريم عزيز, اگه ممكنه بهم ايميل بزن: katbalou21@yahoo.com
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on April 1st, 2004
1) بفرمایید: نتیجه ی روانشناسی رنگ بنده, به فرمایش سایت هوای تازه:
هر چيزي را كه موجب تحريك او شود به آساني و با سرعت ميپذيرد . ذهن او سرگرم چيزهائي است كه بسيار هيجانانگيز هستند ( محركهاي عاطفي يا ساير محركها ) . آرزو دارد كه ديگران وي را به عنوان يك شخصيت هيجان آور و جالب به شمار آورند كه روي هم رفته از نفوذي جذاب و موثر در ديگران برخوردار است . براي اجتناب از به خطر فرصتهاي كاميابي يا كاهش اعتماد ديگران به او ، روشهاي زيركانهاي را به كار ميبرد .
به آساني تحت تاثير محيط پيرامون خويش قرار ميگيرد و به راحتي از عواطف ديگران متاثر ميشود . خواستار ايجاد روابط سازگار و يافتن حرفه و شغلي است كه اين روابط را گسترش دهد .
احساس ميكند كه در مورد مشكلات و دشواريهاي موجود كار چنداني از دست او برنميآيد و لذا ناگزير است كه به بهترين طرز از شرايط موجود استفاده نمايد . توانائي لذت بردن از فعاليت جنسي را دارد .
بدکی هم نبود. حالا دیگه روان من شناخته شد. به سلامتی.
2) امروز همه عجیب غریب بودند. شاید از اثرات سیزدهمین روز ساله. شاید هم ماده ای چیزی در هوای تورنتو پخش و پلا بوده. دو تا ایمیل با یه سری اطلاعات عجیب که اصلا ربطی به من نداشتند به دستم رسید. یه ایمیل از کسی که اصلا انتظارش رو نداشتم به دستم رسید. للوید که اصلا خوشش نمیاد من تست هاش رو توی آزمایشگاه شبیه سازی کنم تا دید من توی آزمایشگاه هستم بدو بدو اومد پیشم, با آهنگی که داشت از کامپیوتر پخش می شد یه کم رقصید!! و بعد یه مورد تست ناب رو برام یه ساعت توضیح داد و ازم خواست که برای شبیه سازی اون توی آزمایشگاه کار کنم. بعد هم گفت دو سه تا از تست های توی آزمایشگاه در محیط عادی اصلا قابل انجام نیست. (عجب!!).داشتم با آقا جیمی حرف می زدم که دیوید ( یکی ازمدیر پروژه ها و همون که تقویم لختی پختی داره) از پشت آقا جیمی شروع کرد برام شکلک در آوردن!!آقا جیمی که دید من شش دانگ حواسم به پشت سرشه و نه به خودش برگشت و دیوید رو در حال شکلک عجیب و غریب دید!! یه همکار ایرونی ام از یه شرکت دیگه اومد شرکت ما و بعد از این که کارش رو انجام داد اومد بالای سر من که فقط به من بگه که فکر می کنه زیادی لاغر هستم و باید سعی کنم چاق بشم!! پولیور اون یکی همکارم که شور رفته بود به لطف راهنمایی های دوستان وبلاگی درست شد (این اصلا عجیب نبود. فقط جای تشکر داشت).به یکی از دوستان زنگ زدم که ازش چیزی بپرسم. تمام جوابهای من رو نصف فارسی و نصف عربی داد!!! بعد هم رفتم پایین توی شرکتمون دیدم سالن ورزش شرکت کلاس رقص شکم (همون رقص عربی) گذاشته!!! و هنری برای اولین بار در تاریخ همکاریش با گروه ما یه پروژه رو سر موعد آماده کرده.و جالب تر از همه این که گل آقای ما برای اولین بار در تمام عمرش امتحان یه درس عمومی اش رو به خوبی درس های اختصاصی اش داده.
این همه اتفاقات بامزه ی فسقلی برای همه ی هفته ی آدم کافیه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on April 1st, 2004
ایران من به سر دریا دارد و در دل کویر. ایران من سبز و سرخ و سفید است و منزلگه بیگانه. ایران من به دل جواهر و گنج دارد. ایران من در رگهایش خون نه سرخ که سیاه جاری است. خون ایران من از خون تمامی سرزمین های کره ی خاک رنگین تر است. زین روست که درد مند است و اسیر.
مردم من چه ساده می خندند, مردم من چه بهانه های کوچکی برای شادی می جویند.مردم من چه مظلومند. مردم من از آسودگی چه تصور دست نیافتنی ای دارند. مردم من چه مظلومانه ستمگرندو چه دردمندانه ستمکش.