امروز با حافظ
کت بالوی متفکر May 4th, 2004هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا اميد وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک
رود به خواب دو چشم از خيال تو هيهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که ديگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که ديگری ترياک
بضرب سيفک قتلی حياتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان يکون فداک
عنان مپيچ که گر میزنی به شمشيرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تويی هر نظر کجا بيند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
May 4th, 2004 at 10:43 am
خدايا گر تو دارم ، همه دار
م.اگرم هيچ نباشد.
May 4th, 2004 at 11:34 am
انتخاب هات عالي هستند. اگر تو دوستي از دشمنا
ن ندارم باك.
May 4th, 2004 at 12:27 pm
بود صبور دل اندر فراق………..
May 4th, 2004 at 5:43 pm
غم زمانه خورم
يا فراق يار كشم
به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم
ندارم يا ندانم !!!