Posted by کت بالو on May 11th, 2004
اگه قرار باشه هر روز به همين منوال ادامه پيدا كنه و من هر روز سر كار يه خبر اساسي بشنوم ديگه هيچ چيزي به هيجان نمي آرتم!!!
ژوليت كوچولوي دومش رو توي راه داره…
باز هم اينقدر ذوق زده شدم كه انگار خودم بعد از هفت سال كه چله بهم افتاده بوده سه قلو بچه دار شده باشم!!!
حسابي نگران كارش بود. بهش گفتم نگران نباشه. اين آقا جيمي ما خيلي آدم خوب و منطقي ايه. در ضمن وقتي دو تا خانوم توي يه تيم سه نفره داره كه جفتشون حدود سي ساله هستند و يكي شون هم اصلا بچه نداره, لابد انتظار يه مرخصي زايمان رو حداقل داره اگه انتظار دوتاش رو نداشته باشه. كلي خنديديم. مي گفت به مارتين حتما بايد بگم (!!!) اما نمي دونم به جيمي چطوري بگم!!! ولله نوبره. مي گن دوره ي آخر زمونه راست مي گن. خانومه حامله شده, مردهاي غريبه ذي نفع هستند. اين روزگار آدم واسه حامله شدن بايد با اداره و يه تيم كامل متشكل از خانوم ها و آقايون مختلف و رنگ و وارنگ هماهنگ كنه!!!
عينهو سر عقد.. با اجازه ي همه ي بزرگترا و آقا جيمي و مارتين و كتي و تيم شماره ي يك و تيم شماره ي دو و تيم شماره ي سه و تيم شماره ي چهار, خصوصا مدير پروژه هاي عزيز و تيم برنامه ريزي تكنولوژي و هماهنگ كننده ي پروژه و ….بله!!!
حالا فرضا اگه من هم مي خواستم بچه دار بشم بايد اول موضوع رو با آقا جيمي در ميون مي گذاشتم!! بعد…
فعلا كه تا اطلاع ثانوي كه ژوليت از مرخصي زايمان برگرده (يعني تا يك سال و نه ماه ديگه) بنده به خاطر شركت معظممون نمي تونم بچه دار بشم. بعدش هم خدا بزرگه. فعلا بهانه ي يك سال و نه ماهه ي آينده جور شد!!!!
هيچي ديگه. تمام اينها به علاوه ي يه مقدار ديگه (عفت كلام مانع نوشتنشونه) چيزهايي بود كه بين من و ژوليت رد و بدل شد و سه ربع كامل وقتمون رو گرفت و جاي همگي خالي كلي خنديديم!!!
تنها مشكل اينه كه يكي از تست ها كه با سيگنال واقعي و در فاصله ي بسيار نزديك انجام مي شد (سه تا آنتن دقيقا بغل دستت تشعشع مي كنند) و توسط من و ژوليت با هم انجام مي شد تا يك سال و نه ماه بايد فقط توسط من انجام بشه!!!
Posted by کت بالو on May 10th, 2004
مارتين همين الان خبر داد كه با ايوانا نامزد كرده اند و در ماه اكتبر عروسي مي كنند.
مباركا باشد انشالله. اين سفر دوم به لاس و گاس كار خودش رو كرد!!!
خلاصه كه احتمالا يه عروسي مي افتيم اگه اين مارتين خسيس بخواد مهمون زياد دعوت كنه.
يه عروسي ديگه خواهيم داشت در ماه جولاي و يه نامزدي احتمالا ماه نوامبر.
يه shower party!! هم كه همين ماه آينده به سلامتي.
تا باشه از اين خبرهاي خوب و شاد.
بادا بادا مبارك بادا ايشالله مبارك بادا..
تنها چيزي كه فكر نمي كردم اين بود كه از خبر نامزدي مارتين اينقدر به وجد بيام!!! انگار هفت تا دختر ترشيده ي كور و كچل به شازده ها شوهر دادم!!!
——-
همین امروز از یه چیزی مطمئن شدم. امکان نداره بعد از تموم شدن درس گل آقا بمونم تورنتو. می رم یه جای خوش آب و هوا مثل سن دیگو یا لااقل ونکوور. الان هوا اینجا شده مثل بهشت. دلم می خواست صدای ضبط ماشین رو تا کله ی اسمون زیاد کنم (کردم), تمام شیشه های ماشین رو بکشم پایین (کشیدم) و برم توی دشت و بیابون پام رو بگذارم روی گاز و 240 تا سرعت برم (فقط تونستم 90 تا برم. سرعت مجاز 60 تا بود) و برونم برونم برونم.
بدتر از همه اینه که باید توی زمستون لباس پوشید و من از این که هزار تا لباس بپوشم متنفرم. باید رفت یه جایی که هوا همیشه بهاره.
عاشقی با بهار میاد. یا بهتر بگم عاشقی توی بهار کیفش خیلی خیلی بیشتره. اصلا توی زمستون آدم افسرده می شه و توی بهار عاشق!!! مست مستم…
هدف بعدی…سن دیگو یا ون کوور..به پیش….
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
باز هم قلبي به پايم اوفتاد
باز هم چشمي به رويم خيره شد
باز هم در گير و دار يك نبرد
عشق من بر قلب سردي چيره شد
باز هم از چشمه ي لبهاي من
تشنه اي سيراب شد, سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروي در خواب شد, در خواب شد
بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او
عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود
بگذرد از جاه و مال و آرزو
…
(فروغ فرخزاد)
راستي راستي قشنگ مي گه. هم مفهوم قشنگ هست و هم روش بيان مفهوم. شعرهاش راست راستي با من حرف مي زنند. زلال مثل آب روان, دلپذير مثل نم نم باران بهاري, زيبا زيبا زيبا مثل بنفشه و سوسن.
عجب حس زنانگي رو قشنگ و بي بديل بيان مي كنه.
————-
با من چه نيازي به جنگ داري عزيزترين حريف. وقتي هنوز پيكار آغاز نشده, در برابر تو, تمام سلاح هايم را به خاك مي اندازم.
تسليم ,تسليم ,تسليم…در برابر تو نه زره هايم, نه سلاح هايم, هيچ يك, هيچ يك كار نمي كند.
در برابر تو, هنوز پيكار آغاز نگشته, سراپا تسليم ام.
و شگفتا كه در همه ي ميادين,ميادين خالي از تو, قدر ترين حريف نبردم..
در برابر تو اما, پيكاري نيست..
در برابر تو اما, به خاك اوفتاده ترينم…
دريغ و درد كه تنها در هماوردي تو, من پرچمدار تسليم ام…
دوستتون دارم,خوش بگذره, به اميد ديدار
يارب، تو بدين قوت سهلی که مراست
وين کوتهی مدت مهلی که مراست
حسن عمل از من چه توقع داری؟
با عيب قديم و ظلم و جهلی که مراست
(مراغه ای)
================
1) ادیتور vim!!!!
ولله بنده یه شبانه روز وقت دارم با ادیتور vim کار کنم و یه سری برنامه هایی که جیمز دانا (خیلی بچه ی باسوادیه) نوشته رو نگاه کنم و بچینم عینهو پازل کنار همدیگه و یه چیز قشنگی (به قول خودش vanilla) از توش بکشم بیرون!! حالا موضوع اینه که می شه با textpad یا notepad یا هر ادیتور احمقانه ی دیگه کار کردء اما جیمز دانا قول گرفته که حتما با vim کار کنم!!! من نمی دونم این vim باهاش راه افتادن نیم دقیقه طول می کشه یا سه هفته. به هر حال که تا فردا می فهمم. فعلا پیش به سوی vim و اسکریپت های جیمز دانا.
2) به شدت نیاز دارم برم یه جایی که راستی راستی ضریب هوشی اندازه می گیرند. نمی تونم تصمیم بگیرم. گاهی وقت ها حس می کنم روح انیشتن در من حلول کرده, گاهی وقتها بلانسبت همگی, یاد گاو محترم می اندازم خودم رو. می گم مجموعه ی تضادها هستم همینه. جایی رو سراغ دارید که قابل اعتماد باشه؟ اون اینترنتی اش خیلی به نظرم قابل اعتماد نمی آد.فرض کن بشه مثلا 70, تقریبا کودن..چقدر می خندم و بعد هم خوشحال و خندون می رم دنبال یه کار خیلی پر لذت مثل فرض کن درست کردن تور فوتبال یا مثلا دگمه دوزی برای لباس های بسیار ساده (گرچه که فعلا از انجام این کار عاجزم) و یا چرخیدن در فروشگاه ها و آرایشگاه ها بدون ذره ای حس گناه از اتلاف وقت. یا فرض کن بشه مثلا 150, می گذارمش توی رزومه ام و تندی می فرستم برای ناسا. بعد هم تا آخر عمرم می رم تحت استرس شدید و یه کار بی استراحت و بی وقفه. به خدا گاهی وقت ها فکر می کنم خداوندگار عالم به هر کس که بخواد لطف کنه یه ضریب هوشی مزخرف بهش می ده.
3) to be developed!!!
4) چند تا جمله در زندگی من خیلی اثر گذاشت. در حقیقت مفهوم چند تا جمله زندگی من رو دگرگون کرد.روی هر کدوم بعد از شنیدنشون حدود نیم ساعت به طور مداوم فکر کردم و بعد هم دوباره و دوباره بهشون برگشتم و فکرم رو ویرایش کردم. این یکی شونه:
اگر فقط آنانی که شما را دوست می دارند محبت کنید چه برتری بر مردمان پست دارید, زیرا ایشان نیز چنین می کنند. اگر فقط با دوستان خود دوستی کنید با کافران چه فرقی دارید زیرا ایشان نیز چنین می کنند.
(انجیل متی:باب 5:آیات 46 و 47)
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
باز باران گوارای نگاه تو
بر سر و بر گیسوی خشکم
می زند رگبار
باز یاد بوسه ها و خنده های تو
بر دل و بر قلب مجنونم
بی دریغ و بی امان شلاق می کوبد
در تمام ذره های خالی قلبم
یاد تو جاری ست
تک تک ساعت به هر لحظه
معنی یا با تو بودن
یا بدون تو به سر بردن
برای ذهن من دارد
من تمام لحظه های با تو یا بی تو سرودن را
عاشقانه پاس می دارم
عاشقانه پاس می دارم
اردیبهشت 83
===========
با آن که دلم از غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست
انديشه کنم هر شب و گويم: يا رب
هجرانش چنينست، وصالش چونست؟
(رودکی)
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
یه جورایی بی حس و حالم. تنبل به مفهوم مطلقش. دارم فکر می کنم بهتر نبود اگه از اول زندگی هیچ وقت نه درس می خوندم نه سعی می کردم چیزی بفهمم. بعد هم یه زندگی مطلق حماقت بار رو ادامه می دادم تا این که اینقدر در مورد همه چیز فکر کنم و به خودم زحمت یادگیری بدم!!! دو روزه ی دنیا آخه واسه چی نباید همه اش صرف خوشگذرونی بشه؟
——
پریروز presentation داشتم. با ژولیت و مارتین سه تایی باید present می کردیم. برای حدود 50 نفر که سه تا رئیس (جیمی رو هم حساب کردم ها) و یه رئیس این سه تا رئیس توش بودند. قبلش حسابی نگران بودم. فکر می کردم اگه یهو همه چی از یادم بره چی..اگه وسط کار یکی یه چیزی ازم بپرسه و من نفهمم به زبون غیر آدمیزادش (انگلیسی حرف می زنند!!) چی گفته و یه چیز نامربوط بگم چه کنم…یا اگه از هولم اسهال بگیرم و همه اش بخوام از جلسه برم بیرون چی..یا فرضا اگه هول شم و جیش کنم..وای خاک به سرم, اگه یهو بلوز سفیدم که می خوام تنم کنم یه لک گنده بشه, مثلا اگه قبل از جلسه انگشت کنم توی دماغم و خون بیفته و پیراهن سفیدم لک بشه..یا در وضعیت بهتر اگه روش قهوه بریزم و لکش کنم چی؟ ..تازه اگه یهو یه چیزی که فکر می کردم کاملا درست هست رو غلط فهمیده باشم و توی presentation غلط ارائه اش کنم و همه ی خلق خدا بفهمند چی؟ ..بعدش هم اصلا نکنه اینهایی که می خوام بگم رو همه بدونن و اخر سر بگند واه واه این دختره که کار خاصی نمی کرد. فکر هم کرده داره شاخ غول می شکنه اومده present اش کنه!!!! به روش های مختلف فکر می کردم. چطوره برم و وقتی لیندا توی اکانتش لاگین کرده و خودش سر میزش نیست یه ایمیل از کامپیوتر لیندا بفرستم که میتینگ کنسل شده. یا این که برم یه جایی و یه آتیش روشن کنم و یه دود و دمی راه بندازم , مثلا توی توالت که آژیر آتش نشانی شروع کنه به جیغ و ویغ و میتینگ کنسل بشه…
بامزه اینه که دیروز بعد از ظهر ساعت 6 دیدم صدای بوق این آژیرها میاد. دو تا هم ماشین آتش نشانی بلافاصله ظاهر شد جلوی در شرکت. گفتم خداوندگار عالم ایمیل هاش و دیر نگاه می کنه. این آژیر رو من 33 ساعت قبلش نیاز داشتم!!!
خلاصه که خدا رو شکر هیچ کدوم از اتفاقات بالا نیفتاد. present کردم و بدکی هم نشد. به غیر از این که طبق معمول همیشه من کارهام رو فهرست وار گفتم و وارد بحث جزئیات و تکنیکال نشدم. طفلی مارتین خره هم عینهوی من رفتار کرد. اما ژولیت آنچنان دو تا کاری که می کنه رو بحث تکنیکال کرد و لفت و لعاب داد که من داشت شک برم می داشت که جریان چیه.
دخترک زرنگی است. از مدل کار کردنش خوشم میاد. تیزه و راستی راستی بعضی چیزها رو سریع تر از من می گیره. اما…نقطه ی قوت من نسبت بهش اینه که من خودم با همه چیز سر و کله می زنم و یادشون می گیرم, ولی اون برای کوچکترین چیزی صاف می ره سراغ ملت یا این که درخواست جلسات آموزشی می کنه. بعد هم که می بینه من یه چیزهایی رو از روی زمین و هوا بلدم کلی تعجب می کنه. کلا خوبیش به اینه که جسارت بیشتری نسبت به من داره و..روی هم رفته دختر خوبیه. به هرحال اون هم در این مبارزه ی بی امان برای نگه داشتن کارش داره بیشترین سعی اش رو می کنه. من هم باید این کار رو بکنم.
مشکل اینه که حال و حوصله ی هیچ کار خاصی رو ندارم. بزرگترین اشتباهم سه هفته مرخصی و رفتن به ایران بود. امکان نداره من خل و چل که همه ی زندگیم کارمه دیگه حتی یه بار دیگه هم یه مرخصی سه هفته ای اون هم برای ایران بگیرم. اگه هر کسی به من بگه در مورد خودم و علایق ام ذره ای اشتباه می کنم می زنم توی ملاجش. مطمئن بودم که دلم نمی خواد برم ایران (نگین دخترک فرنگی شده ها. من ایران رو راست راستی دوست دارم. همه جا هم با افتخار سرم رو بالا می گیرم و می گم ایرانی هستم. کسی هم جرات نداره جلوی من بگه بالای چشم ایران ابروست) اما امکان نداره تحت هر شرایطی ایران زندگی کنم یا بیش از یه هفته بمونم. بیش از حد تحمل ام اضطراب و نگرانی توی جونم می ریزه. متاسفانه با کمال پوزش از مامان فری و سایر افراد خانواده -که راست راستی خیلی دوستشون دارم- خیلی دختر خوب خانواده نیستم. مشکل دلتنگی هیچ وقت نداشته ام و تفریحاتم با تفریحات سایر ملت کمی متفاوته. برام مهم اینه که برم یه جایی بشینم و یه چیزکی بخورم. پول فراوون توی دست و بالم باشه. خرید کنم -سری جواهر و لباس رو بیشتر از هر چیزی می پسندم- بعدش هم یه موزیک به شدت جنب و جوش دار و رقص بی امان. و طی هفته هم کار..کار..کار..از 8 صبح تا 9 شب.
با کار خونه و رسیدگی به خونواده اصلا میونه ای ندارم!!! اما قسمتی از زندگی هست که خوب یا بد باید بهش پرداخت. نمی شه که همیشه خوش بگذرونم.
و…
متاسفانه حوصله ی ناراحت شدن از دست هیچ کسی رو هم ندارم. به عبارت دیگه متاسفانه هیچ کسی این قدرت رو نداره که من رو ناراحت بکنه. به شدت هر چه تمام تر تمام افراد دنیا رو دوست دارم و فکر می کنم بزرگترین مشکل من در راه انجام تمام برنامه های بالا هم همین باشه.
خلاصه امروز صبح اینجانب کت بالو غرق تضادم.
و…
تضاد یا غیر تضاد پیش به سوی جمع و جور و جارو و لباس شویی و ظرفشویی..
و…
زندگی زیباست..شور بی امان..مبارزه ی بی امان..شادی و غم بی امان..مشکلات فراوان..سلامت و بیماری..اشک ها و لبخندها..موسیقی و گل و عاشقی بی امان..کار بی امان..
و..
پیش به سوی گل آقا, زیبای خفته…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست: کلا این آقای آصف از خواننده های مورد علاقه ی منه, بفرمایید:
لولیتا
برو شکلات شیک پوشم..نکنی یه وقت فراموشم.
یکی توی دنیا مث تو همدم من نیست…هیچ کی توی این دنیا مث لولیتای من نیست…
یه استثناهایی برای همه ی قوانین دنیا وجود داره بالاخره دیگه.
بدجوری حالم خوبه.
داداشی کوچولوی من توی قسمت تئوری نفر دوم فوق لیسانس شد.
فسقلی من..تبریک قربونت برم.
از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست
هم پردهی ما بدريد، هم توبهی ما بشکست
بنمود رخ زيبا، گشتيم همه شيدا
چون هيچ نماند از ما آمد بر ما بنشست
زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست
در دام سر زلفش مانديم همه حيران
وز جام می لعلش گشتيم همه سرمست
از دست بشد چون دل در طرهی او زد چنگ
غرقه زند از حيرت در هرچه بيابد دست
چون سلسلهی زلفش بند دل حيران شد
آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست
دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
گفتا که: لب او خوش اينک سرما پيوست
با يار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
با جان و جهان پيوست دل کز دو جهان بگسست
از غمزهی روی او گه مستم و گه هشيار
وز طرهی لعل او گه نيستم و گه هست
میخواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغيار نترسيدم گفتم سخن سر بست
—————————————-
چرا تشبيه زندگي به بازي پوكر باعث مي شه به ادم ها احساس بدي دست بده؟ فقط به دليل پيش داوري در مورد بازي پوكر؟
همه ي ما توي زندگي مون بلوف مي خوريم. همه ي ما روي دست هايي شرط مي بنديم كه امكان برنده شدنشون كم باشه. همه ي ما دست هاي خوب زندگي مون رو از دست داده ايم. و حتي اگه بخوايم حريفمون برنده بشه بهتره كه حواسمون جمع جمع باشه و آگاهانه حركت كنيم.
زندگي جاي غافل شدن براي كسي نمي گذاره.
زندگي زيباست اما جدي…زندگي هر لحظه تازه است. مثل هر دست جديد توي پوكر..زندگي خيلي زيباست.
در مدينه ي فاضله نيستيم و بايد بدونيم, حتي اگه بخوايم بكنيمش ايده آل ترين دنيا… ما داريم زندگي مي كنيم. در عين جدي نبودن اما بسيار جدي است. جاي غافل شدن نداره. بايد حواست جمع باشه.
آگاه بودن و آگاه نبودن تفاوت عدم بلوغ و بلوغ است نه بدي كردن يا بدي نكردن.
مي توني اگاه نباشي و بدي كني يا خوبي كني..مي توني آگاه باشي و بدي كني يا خوبي كني.
اما بايد بفهمي داري چه مي كني. حداقل بايد سعي كني كه بفهمي داري چه مي كني. و اين مفهوم قشنگ بازي كردن است.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
هر چي جلوتر مي رم مي بينم زندگي بيشتر شبيه يه بازي مي شه. شايد نه شبيه شطرنج. توي شطرنج معمولا نمي شه جرزني كرد. زندگي بيشتر شبيه پوكره. بايد حواست به دست بقيه باشه. بايد بدوني كي بلوف مي زنه. و بايد بدوني كه چه موقع وقت بلوف زدنه.
تقلب مي توني بكني… اما بايد حواست باشه كه اگه تقلب مي كني اينقدر ماهر و باهوش باشي كه لو نره. وگرنه همون قدر كه حواست جمع باشه و تمركز داشته باشي كافيه, بدون تقلب هم ممكنه ببري. روي هر دستي بايد اونقدر شرط ببندي كه ارزشش رو داره..
شانس مهمه. اما مهم تر از اون چگونگي استفاده از شانسه.. و اگه كسي رو داشته باشي كه دست بقيه رو برات بخونه كه ديگه عاليه.
زندگي به اندازه ي پوكر ريسكيه و به همون اندازه شيرينه. حتي وقتي مي شيني كه توي يه دست باخته تا آخر آخر ببازي و دار و ندارت رو بدي.
فقط بايد تمام سعي ات رو بكني كه قشنگ بازي اش كني…و بايد بدوني داري چكار مي كني.
زندگي فوق العاده زيباست و بسيار وسوسه برانگيز, حتي وقتي همه چيزت رو مي بازي…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
پيوست شيطنت آميز: اگه بكني اش استريپ پوكر كه ديگه عالي عالي ميشه!!!! :-))
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا اميد وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک
رود به خواب دو چشم از خيال تو هيهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که ديگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که ديگری ترياک
بضرب سيفک قتلی حياتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان يکون فداک
عنان مپيچ که گر میزنی به شمشيرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تويی هر نظر کجا بيند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار