آخرين رويا
کت بالوی متفکر August 26th, 2004يه فرار ديگه. دوباره. واي اگه دوباره چشم هاش رو باز مي كرد و مي ديد كه همون جاي قبلي رسيده كه قبل از فرارش بوده.
….
از روزي كه توي مسير رفتنش توجهش به اون روياي عجيب جلب شده بود و به خواب رفته بود, بعد از اين كه آخر رويا به كابوس رسيد و از خواب پريد, به خودش قول داد كه ديگه نخوابه, يا لااقل اگه خوابيد به چيزهاي ديگه فكر كنه و از اون رويا هر چند هم كه فوق العاده و رويايي باشه حسابي پرهيز كنه. چشم هاش رو به زور باز نگه مي داشت..باز..باز..با آب يخ يخ..با يه تكه چوب..حتي گاهي انگشتش رو مي بريد و نمك به زخمش مي پاشيد تا از سوزش اون خوابش نبره. ولي شيريني رويا نمي گذاشت زياد بيدار بمونه. همين كه مي ديد دوباره داره خوابش مي گيره سعي مي كرد لااقل به يه روياي ديگه فكر كنه. هي مسير فكرش رو عوض مي كرد. هي به روياهاي ديگه فكر مي كرد و فكر مي كرد و فكر مي كرد. هي سعي مي كرد روياهاش رو كنترل كنه و مسيرشون رو عوض كنه. يه بار, دو بار, سه بار,…راستي هم به چيزهاي شيريني فكر مي كرد. خوابش كه مي برد, مي ديد روياي ساخته ي خودش كششي نداره. باز به همون روياي قبل فكر مي كرد و از ترس كابوس آخرش, از خواب مي پريد.
اين دفعه ولي بار آخره. خسته شده. ديگه درمونده شده اينقدر كه وسط هر رويايي به همون روياي فريبنده ي اول فكر مي كنه. اين رويا, كه اين دفعه مي خواد امتحان كنه, چيزيه كه سال ها سال پيش مي خواسته كه به سراغش بياد و نيومده. امروز ولي يه بار ديگه پيداش شده. يه رويايي كه سالها پيش انتظارش رو مي كشيده, امروز درست زماني كه مي خواد تصميم بگيره كه آيا مي تونه از اون روياي فريبنده رها بشه يا نه, پيداش شده. خدا اون رو سرراهش قرار داده يا شيطان, هنوز نمي تونه تصميم بگيره. مهم هم نيست. اصلا خدا و شيطان دو روي يك سكه هستند. چيزي جدا از هم نيستن.
اين بار مي خواد چشم هاش رو ببنده حالا كه يه رويا از سال ها سال قبل دوباره سراغش اومده. اگه وسط كار ببينه كه اين رويا هم تغيير مسير داد به همون روياي بد عاقبت, با همون قهرمان پوشالي افسانه اي, ديگه سراغ روياي جديد نمي ره. ديگه مي فهمه كه نفرين ابدي زندگيش رقم خورده. تمام خواب ها به همون رويا مي رسن.
امروز داره مي ره سراغ رويايي كه سال ها براش رويا بوده و هرگز خوابش رو نمي ديده. يه تصميم راسخ داره كه تمام تلاشش رو بكنه تا نفرين اون روياي كابوس-عاقبت رو بشكنه.
كه ميدونه و به خودش قول داده, اگر تلاشش اين بار هم ثمر نداد, بايد بار نفرين روياي كابوس-عاقبت رو با استواري, همواره و بي شكايت, تا روزي كه نابود بشه به دوش بكشه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
August 26th, 2004 at 1:49 pm
كتبالوي
عزيز من فكر ميكنم خدا همان شيطان باشد
جلدش را عوض مي كند
اگر باشد
August 26th, 2004 at 2:18 pm
كتي شايد با
يد به رويات اعتماد كني…
يا بايد محكم وايستي.. جلوي خواسته خودت.. رويا رو ببيني و بهش بي
اعتنا بموني
يا اينكه دنبالش رو بگيري…
August 26th, 2004 at 2:37 pm
هر رويايي تعبيري داره. هر رويايي ريشه در
خود آدم داره. كابوس ريشه در خودت داره كت بالو عسلي. من هم رويا زياد داشتم و دارم. همه شون
هم ريشه در خودم دارند. اگه من نباشم روياهام نيستند. اگه تو هم نباشي روياهات نيستند. رويا
رو ما مي سازيم. حتي اگه كابوس هم بشه زيباست چون ساخته ي ماست.
August 26th, 2004 at 2:43 pm
اي ن
August 26th, 2004 at 7:29 pm
سلام عرض شد 🙂
از کابوس گفتی … پریشبا
خواب دیدم امتحانای آخر سال دانشگاهمونه و دارم در به در دنبال یکی میگردم که نتایج رو بف