اينجا كانادا, صداي من رو از مونترال مي شنويد.
كلي جاي اين دوستمون رو خالي كرديم اينجا.
…….
حالا چي شده كه درمونترال دارم به اين جمله ي حسن كچل فكر مي كنم, حتما براي اينه كه از آقا جيمي و محصولات و پروژه هاي چهار چپ و راست راحت شده ام واسه ي دو روز:

چي شد كه تو ديو شدي؟ من اولش ميش بودم…
داستان جالبيه حسن كچل. حكايت هفت مرحله ي طريقت و..وصل و فنا (بقيه ي مراحل رو خيلي بلد نيستم), و شكستن نفس و وصل و اين حرف ها خلاصه. و مكالمه ي ديو با حسن كه از قسمت هاي مورد علاقه ي منه.
گاهي فكر مي كنم به اين كه راستي راستي همه چيز رو بندازم كنار و برم تارك دنيا بشم. گل آقا به طور جدي با اين موضوع مخالفه. مشكل من با خودم هميشه همينه. هيچ وقت حد ميانه ندارم. هميشه كاملا افراطي عمل مي كنم. و متاسفانه گاهي اوقات قابل پيش بيني نيستم. يهو مي بيني كاملا با آدم يك ماه قبل يا يك سال قبل فرق كرده ام.اگه همه ي آدم هاي دنيا مثل من افراطي و جهشي بودن اين منطق فازي بيچاره هر گز كشف نمي شد.

مطبوع ترين چيزي كه در هتل هست اينه كه صبح كه بيدار مي شي نبايد تخت رو جمع كني. كلا همه ي كارها رو ديگران برات مي كنند. زندگي دلپذيريه. فكر كنم به خاطر لوس بودن هميشگي منه كه تا ۲۵ يا ۲۶ سالگي كه ازدواج كردم كوچكترين كاري توي خونه نكرده بودم. حتي تختم رو هم مرتب نمي كردم. و گاهي وقت ها فرصت مي كنم به اصليت خودم برگردم.

اينجا خيلي قشنگه. داره كلي بهمون خوش مي گذره. ديشب تا ساعت ۲.۵ شب با گل آقا خيابون چرخي مي كرديم.

شايد پست بعدي رو از صومعه بنويسم. اگه بهم اجازه بدن كه از صومعه به اينترنت وصل بشم!!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار