عجب چیزهایی نوشته این میلان کوندرا توی کتاب “والس خداحافظی”. یه دور خونده امش و یه دور هم دارم دوباره خونی می کنم.
بار قبل که این کتاب رو دست گرفتم حدود 6 سال پیش بود. تاسف می خورم که چرا دقیق نخوندمش و چرا باور نکردم که این آقای کوندرا یه چیزایی سرش می شده. اگه این رو باور کرده بودم کلی راحت تر و شاید واقعی تر زندگی می کردم. ممکن هم هست که اون زمان هنوز برای من وقت فهمیدنش نرسیده بوده.

قشنگترین جملات این کتاب به نظرم اینها هستند:
“از راه به در کردن یک زن از دست نادان ترین آدم ها هم بر می اید. اما باید از سر باز کردنشان را هم بلد باشی.آدم کار کشته را اینجا می شود شناخت.”
و
ژاکوب به الگا می گه: “در دنیا یک نفر هم نیست که نتواند همنوعش را با خیال نسبتا اسوده پای مرگ بفرستد. من که کسی را سراغ ندارم. اگر روزی انسان ها از این نظر تغییری کنند, یکی از خصایص اصلی طبیعت انسانی را از دست می دهند.”
و جواب الگا بسیار قشنگتره:
“شما با یک تیر دو نشان می زنید. هم همه ی انسان ها را آدم کش می کنید و هم آدمکشی خود را نه یک جنایت بلکه خصوصیت ذاتی نوع انسان قلمداد می کنید.”

تنها ایرادی که به میلان کوندرا می گیرم اینه که به عقیده ی من زن ها رو بسیار احمق تصور و تصویر کرده. از بین سه صفت احساساتی بودن, منطقی بودن و احمق بودن, سومی رو از دوتای دیگه قوی تر دونسته.

به اعتقاد من میلان کوندرا و ایرج پزشکزاد احتمالا جاذبه ی جنسی کمی داشته اند و به همین دلیله که جفتشون حسابی بانوان محترم رو ابله تر و بازیچه تر از اونچه که من می بینم تصویر کرده اند. شاید هم این استنباط منه و با دید متعصب خودم نگاه می کنم.

به هر حال که بدجوری با “والس خداحافظی” درگیر هستم. منتظر نقد های بعدی باشید.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار