با احساست هدفت رو تشخیص می دی و با منطقت راه رو برای رسیدن بهش انتخاب می کنی, اونوقت می شی ترکیب احساس و منطق به احمقانه ترین شکل موجود.
منطق در خدمت احساس.
——————————————

شاید همین روزها از دست خودم خسته بشم, ولم کنم یه جایی و بگذارم برم.
——————————————

و..کی میگه “اینه چون عیب تو بنمود راست خود شکن آینه شکستن خطاست”
من می زنم توی ملاج آینه و خرد و خاکشیرش می کنم. آینه معیوبه به من چه.
(شوخی بود دوست محترم, به دل نگیر.)
——————————————–

می گه شام بریم بیرون, می گی نه. می گه بریم با هم برقصیم, می گی نه. می گه آدرس هتلم رو واست نوشتم, خواستی بیا. وقتی نمی ری فردا صبح بهت میگه امیدوارم دیشب نیومده باشی هتل, رفتم بیرون, نگران بودم نکنه اومده باشی و من نبوده باشم.
یه اصطلاحی داشتیم بین خودمون دوست ها می گفتیم کله ی بابای آدم دروغگو پلاستیک.
——————————————–

خسته ام. و…
زندگی همینه دیگه. قشنگه. خیلی قشنگه.
——————————————–

فردا در موردش فکر می کنم. فردا یه روز دیگه است. و قشنگترین چیز در مورد فردا اینه که هیچ وقت نمی دونی چی توی فردا منتظرته.
کاش فردا همه چیز قشنگتر باشه. رنگی تر. من هم از دست این بی حالی و خستگی مزمن حاصل از سرماخوردگی راحت شده باشم.شدم به بدمزگی خود خود شربت سینه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیوست: سه تا دوست خیلی عزیز نگرانم شده اند و با آفلاین و ایمیل و تلفن از حالم جویا شده اند. مرسی دوستان عزیز. راستش واقعا خسته ام. این هفته تقریبا خودم رو از پا انداختم. بدترین وقت ممکن مریض شده ام. حتی نمی تونم یک ساعت از سر کارم بزنم که استراحت کنم. به خاطر مریضی و استراحت ناکافی و کار زیاد که باید حتما تا آخر فردا تموم بشه عصبی هستم. بله. حالم خیلی خوب نیست. اما از طرف دیگه هم نگرانی نداره چون که آخر هفته سه روز تعطیله و فرصت دارم برای استراحت. این سه روز آخر واقعا وحشی بودم. یک بی حوصله ی کامل و یک شیر غران واخمو. اما تقریبا مطمئن هستم که هفته ی دیگه دوباره خودم بر میگردم سروقت خودم و این دختره ی بی حوصله ی وحشی رو یه جایی دور و برای همین جمعه و شنبه می اندازمش دور.
خیلی دوستم داشتین. خیلی دوستتون دارم. راست می گم به خدا.