رنگارنگ ۲۰
دستهبندی نشده October 20th, 2004هورا…
كت بالو اصلاح شد. حداقل براي مدتي اصلاحتر شد. بله…به اين موضوع اعتقاد پيدا كردم كه ما در برخوردهامون و در طول زندگي تصحيح ميشيم.
همين الان از يه جلسه ي كوچولوي سه نفره ي بگو و بخند با مارك و استيو بر مي گردم. حالا بايد وقت بگذارم و روش كار كنم. كارها رو قسمت كردم و اومدم. اين گيج خوردن بعضي ها خيلي باحاله. مطمئن هستم كه از الان اگه صد سال هم بگذره مارك و استيو نمي تونن مدير پروژه بشند. تقريبا وسط كار يادشون مي ره دنبال چي هستند. نمي تونن فازبندي كنن و بوم…خل مي شند. فكر كنم اگه عقلشون برسه روزي دوازده بار بايد خدا رو شكر كنند به خاطر وجود من!!!
بله.. نشستم و كامنت ها رو خوندم و فكر كردم و فكر كردم و ديدم كه حرف مسافر و كاپيتان هم درسته.
اعتماد به نفس و تلاش و منطق و تسلط به خود و به كار حرف اول رو ميزنه. بنابراين يه شروع ديگه, با تلاش و اعتماد به نفس بيشتر. تا…برسه به جايي كه دوباره انرژي ام از دست بره و كم بيارم و بنا رو بگذارم به بدجنسي.
—————
سهميه ي خنده ي امروزم رسيد. رفته بودم ورزش, روي ترد ميل يه مجله باز كردم كه بخونم. در مورد مهاجرت هاي كاري به كانادا نوشته بود. يكي از گروههاي شغلي كه براي مهاجرت در خواست مي دن استريپر ها هستند. حالا بامزه اينه كه بنا به گفته ي اين مجله افسر مهاجرت بايد عكس هاي اينها رو ببينه و تشخيص بده كه آيا براي اين شغل شايستگي لازم رو دارند يا نه.
تازه يه موضوع ديگه. هيچ وقت فكر نمي كردم كه كشوري توي مشاغل مورد نيازش استريپر هم باشه. معمولا در تمام كشورها از هر دو جنس اش به اندازه ي كافي پيدا مي شه. كشورها در هر چيزي كه خودكفا نباشند توي اين يكي معمولا خودكفا هستند,خصوصا اينجا كه از مشاغل عادي به حساب مياد. مگه اين كه بخوان كيفيت كار رو بالا ببرند!!! يا اين كه تبادل فرهنگي داشته باشند.
خلاصه كه به اندازه ي ده دقيقه داشتم تنهايي با خودم به جنبه هاي مختلف و مصاحبه ي مهاجرتي فكر مي كردم و مي خنديدم.
در ضمن موفقيت كاري يك استريپر با چي سنجيده مي شه لطفا؟ و شايستگي اش براي كسب امتياز مهاجرت..اومديم و افسري كه بايد پرونده رو مطالعه مي كرد از ريخت و هيكل خانم يا آقا خوشش نيومد. سليقه ايه ديگه.
به هر حال بامزه بود. هم افسر مهاجرت, هم استريپر.
——————-
ديروز كلاس فرانسه كه رفتم ديدم يه خانومي يه كلاه گيس گنده ي صورتي گذاشته روي سرش, يه خز زرد شله زردي هم بسته به گردنش. پشت چشم هاش ستاره چسبونده, و خلاصه قيافه ي خيلي عجيب براي خودش درست كرده. معلوم شد كه اين يكي از معلم هاي اونجاست كه به استقبال هالووين رفته. منتها گويا خانمه كمي غير عاديه. مثلا صبح هاي شنبه كه قهوه و پيراشكي ميدن اون واسه ي قهوه و پيراشكي آواز مي خونه. وقتي مي خواد كپي بگيره واسه ي دستگاه فتوكپي آواز مي خونه و معمولا هم آخر آوازش كه مي شه دستگاه خراب مي شه و از كار وا مي سته و بقيه ي معلم ها مي مونند انگشت به دهن كه چكار كنند. سر كلاس هم به جاي اين كه درست و حسابي درس بده به هر بهانه اي آواز مي خونه و مي گه “ا..لا..لا”. خلاصه با اين كه در نظر اول به نظر مياد آدم دوست داشتني بامزه اي بايد باشه ولي جنبه ي اعصاب خرد كني اش به بامزه بودنش مي چربه.
كل كلاس و معلم هاي كلاس و كاركنان از دستش به فغان بودند.
————-
همين ديگه. تموم شد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
October 20th, 2004 at 4:15 pm
Hi katty
I sent you an email today
what do u think about it?
October 20th, 2004 at 4:28 pm
عجب معلم باحاليه! ميدونم يا عاشقش ميشم يا تصميم ميگيرم خودم يا خودشو به قتل برسونم!
استريپر هم باحال بود بايد از اين شغل ها بيشتر باشن كه يه جورايي همين مسئله رو دارند مثل مثلا قبر كن .
فكر ميكني لازمه كه يه ميل براشون – مارك و استيو – بزنيم و بهشون يادآوري كنيم چه جواهري دم دستشونه؟ با كمال ميل در خدمتيم ها!
October 20th, 2004 at 4:32 pm
از شوخي گذشته خيلي خرن اگه ندونند چه جواهري باهاشون كار مي كنه.
من هم توي كار بدجنسي مي كنم. منتها يادت باشه بدجنسي از كمبودي كه توي خود آدم هست ناشي مي شه. پس مواظب باش كت بالوي عسلي.
مسافرت بودم. كامنت نمي دادم. سالگرد ازدواجتون مبارك باشه. قبولي داداشتم مبارك باشه.
October 20th, 2004 at 5:55 pm
پر انرژي . پر هيجان
پر از انرژي پزتيو بود اين نوشته
October 20th, 2004 at 7:09 pm
سلام من هميشه ميامو نوشته هاتونو ميخونم اما خب فكر ميكنم باسه نظردادن خيلي كوچيكم الانم به خودم فشار آوردم تا اعلام بودن بكنم 🙁
October 21st, 2004 at 3:42 pm
سلام كتي جان. راستشو بخواي من فقط يه فيلم ازش ديدم ولي اين طور كه جاهاي ديگه مي گن تحت تعايم سرخژوستي اينجوري شده و كارهاي خارق العاده انجام مي ده. (مثلا روي هوا مي ايسته و ..) ايشالا اومدي ايران فيلمش رو نشونت مي دم شايد بهتر بفهمي كه جي كار مي كنه. گويا 44 روز تو يه اتاقك شيشه اي خودش رو حبس كرده. اين يكي منبعش اينترنت بود. فكر كنم بگردي بهتر از اين در موردش گير بياري. خوش باشيد جفتي 🙂