کودک نقاش
کت بالوی متفکر October 24th, 2004لباسی خواهم پوشید
به رنگ تمام آب نبات چوبی های دنیا
مو هایم را با دو روبان قرمز
دمب موشی خواهم کرد
با بزرگترین پاک کن صورتی عطری
که عکس کوچولوهای جهانگرد را
روی برچسبش دارد
و بوی فانی فیس می دهد
تمام ناپاکی هایی را که
بر ذهن ام نقش بسته اند
پاک خواهم کرد
باز مدادهای کندم را
با بهترین تراش های آهنی
تیز خواهم کرد
روی قالی های مادر بزرگم
که پر از باغ های گل است
به رو دراز خواهم کشید
و باز دنیا را از نگاه چشم های کودکانه ی براقم
نقش خواهم زد
شش رنگ ساده ی مداد رنگی
و یک برگ سپید
برای تمام نقش های من
کفایت می کنند
کلبه ای خواهم ساخت, سفید
با یک باغ گل: سرخ و صورتی, چمن:سبز, شاپرک: سرخ و زرد و سبز
دو لکه ابر:سفید, خورشید:زرد,
و یک زمینه ی آبی آسمان
و رودی که بر پهنای کاغذ جاری است:آبی
و کودکی سفیدکه
تمام سال های بر او گذشته را
از روی طناب های بازی
به عقب می پرد
و پرنده ای با سیاه ترین مدادم, مشکی
که بال می زند و
ازلبه ی آسمان سفید بی آلایش کاغذ
بیرون می پرد
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار
October 24th, 2004 at 2:34 pm
چقدر زيبا بود كتبالوي عزيز. برديمان به بيست سال پيش. يادت هست كه توي فاني فيس ها تيله بود؟ 🙂
October 24th, 2004 at 2:51 pm
خيلي قشنگ بود..خيلي..مي بيني كه نقاش خوبي هستي..؟:)
October 24th, 2004 at 3:20 pm
واي سه تا تكه اولش بچگي ام بود. منو ياد اون موقع ها انداختي. كلا شعر لطيف و قشنگي بود دستت درد نكنه .
🙂
ما از اين رستوران ها نداريم كه كتي جون …. 🙁
ولي عوضش ماكروويوم درسته بخواي با كمال ميل بهت قرض ميدم . البته نيس مال عهده بوقه بايد كارگر بگيري بلندش كني (از بسكه سنگنيه ).
October 24th, 2004 at 4:05 pm
Katbalou Joonam, thanks for the comment. I live in NY, USA
October 24th, 2004 at 5:10 pm
شعر زيبايي بود. بسيار زيبا… از اون كارهاي دلنشين بود. دست مريزاد.
October 24th, 2004 at 5:11 pm
كوزه در كامنتش از تيله هاي فاني فيس گفته بود من هم پريدم تو 20 سال قبل، يكي از بچه هاي كوچه با پول عيدي اش رفت از مغازه سر كوچه 20 تا فاني فيس گرفت تا با يكي از مهموناشون بتونه تيله بازي كنه. (عقل كل نميدونم چرا با نصف اون پول خود تيله رانخريد!) ما تو كوچه بوديم از كنار ما دوان دوان رد شدن و موضوع را بهمون گفتن. چند ساعت بعد قيافه اين دو تا پسر بچه ديدني بود، تو تمام بسته هاي فاني فيس به جاي تيله انگشتر پلاستيكي بود!! و جالب اينه كه اونا همه را هم باز كرده بودند و از روي پاكتشون لمس نكرده بودن تا بفهمند توش چيه !!!!!
تا مدت ها سوژه خنده ما شده بود.
October 25th, 2004 at 4:30 am
باريك الله. تو كه با نوشته ات نقاشي ميكشي! ولي مداد رنگي هاي شش رنگه من صورتي نداشت! ياد پاكن هاي عطري بخير.
October 25th, 2004 at 12:20 pm
من هم ياد اون تيله هاي توي فاني فيس ها افتادم و تيله بازي با بر و بچه ها. چه كيفي هم مي داد.
عسل خانوم. خيلي لطيف مي نويسي و خيلي دوست داشتني. خلاصه كه دل مي بره.
آهان راستي يادت نره نقاشي رو بفرستي واسه ي برنامه كودك!!! :))
به قول خودت خوش بگذره.
October 25th, 2004 at 1:35 pm
بي نظير بود مخصوصا دراز كشيدن رو فرش پر از گل مادربزرگ