اراجيف
کت بالوی متفکر October 27th, 2004خبري مي شه…خبري نمي شه…خبري مي شه…خبري نمي شه…
به نظرم چيزي احمقانه تر از دلشوره نيست. تنها چيزيه كه اصلا و ابدا به هيچ چيزي كمك نمي كنه فقط آدم رو خل مي كنه!!!!!
————————————
مامانم هميشه ميگفت :زرنگي زياد جوونمرگي مياره. پر بيراه نمي گفت به نظرم.
————————————-
اون پروژه با مارك و استيو رو كه معرف حضورتون هست, من كلي معنوياتم رو به خاطرش زير پا گذاشتم, حالا آقا جيمي مي گه ما اصلا و ابدا اينقدر نمي خوايم وارد جزييات شيم. با تف و اب دهن بچسبونين اش به هم!!! يعني دقيقا اين رو كه نگفت, ولي خوب معني اش همين بود.
————————————-
واه….پناه بر خدا, مردم چقدر سر صبرند. سر درد گرفتم.
————————————–
به به…يكي پيدا شده كه بهم سلام نمي كنه, جواب سلام ام رو هم نمي ده.بله؟…خير..شما نيستين. اون اصلا وبلاگ نمي خونه. يعني سواد فارسي اش به وبلاگ خوني نمي رسه.
————————————–
مارتين راست راستي داره مي درخشه. اين هفته شنبه عروسيشه. به سلامتي و ميمنت انشالله. آخرش هم بخش جالب اعترافات مارتين رو در زندگيم از دست دادم. فكر نكنم به اين راحتي دوباره چنين موقعيتي پيدا كنم.
—————————————-
ولم كنين تا فردا صبح اراجيف سر هم مي كنم جاي كار كردن. حواسم بدجور پرته. يكي رو مي خوام من رو متمركز كنه روي كارم لطفا.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
October 27th, 2004 at 3:44 pm
كت بالو جان!
كيه كه جواب سلام تو را نمى ده! بايد گفت در بى سليقه گى نوبره!
در ضمن راست مى گى هيچى به اندازه ى دل شوره بد نيست!
October 27th, 2004 at 4:10 pm
شبح جان درست گفتي. اگه چنين كسي پيدا بشه كه جواب سلام دختر به اين خوش مشربي رو نده نوبره.
براي مارتين آرزوي خوشبختي مي كنم.
برو سركارت ديگه. هي آپديت مي كني كه چي؟ (اين هم پاسخ به نيازمندي ها براي متمركز شدنتون).
October 27th, 2004 at 4:22 pm
ميدوني با اين سبك نوشتنت احساس كردم ميز بغلت نشستم و در حال كار كردن تو هي بر ميگردي و يه چيزي ميگي يا يه قري ميزني و منم جوابتو ميدم(:))
October 27th, 2004 at 4:57 pm
كت بالو
تمركز نداشتنت. فقط در مورد كار نيست!
يك نگاه به اين نظري كه در وبلاگ من دادي بنداز و بعد لطفا بگو اون جمله اول يعني چي؟
نوشتي:
سلام. در چه حالي. اولا در مورد تشخيصي که انشالله چهار ماه ديگه روت مي گذارند آپديت کن.
(يك ميليون تا علامت تعجب)
October 27th, 2004 at 5:06 pm
بابا يك كم دندون روي جگر …..
حالا آخرش ميشه يا نميشه ….؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شد؟ اااا نشد؟؟
October 27th, 2004 at 5:06 pm
:))
سهراب عزيز. نظر در مورد پست پاييني و آخري ات رو يك جا براي پست آخرت گذاشتم. نوشته بودي وقت دكتر داري در روتردام براي چهار ماه آينده. ازت خواستم تشخيص دكتر كه اومد ما رو هم در جريان بگذاري. ببخشيد. گويا به مشكل بي تمركز بودن بايد عجله و مبهم حرف زدن رو هم اضافه كنم.
خوش بگذره!!!! :))
October 27th, 2004 at 5:42 pm
همه چيز خودش درست ميشه ديگه مگه نه؟
October 27th, 2004 at 7:47 pm
سلام کتی جان. میگم این مارتین یه تخته اش کمه داره زن میسونه؟ 🙂
در مورد دلشوره هم باهات موافقم. در مورد یه جا ننشستن هم منم همینجورم. در مورد صبح زود بیدار شدنم منم همینطور. در مورد حموم ولی با تو فرق دارم چون من زیر دوشم باز میخوابم. 🙂
October 27th, 2004 at 11:48 pm
آخ آخ از دلشوره نگو ! نمیدونم من چرا دیگه دلشوره دارم؟؟!! با امروز دقیقا 3 روز شد.
October 28th, 2004 at 3:37 am
قربون دستت ابجی پیدا شد برفستش ما رو هم متمرکز کنه روی کارمون!
October 28th, 2004 at 4:34 pm
من چقدر با نظر مامانت حال كردم! باور كن از ديشب كه حوندمش تا حالا كه دارم كامنت ميذارم تو كفش بودم!