بيمار شده ام. يا بهتر بگويم بيمار بوده ام. نهفته, و حال نمايان.

مفهوم را گم كرده ام و سرگردان به دنبال لنگري هستم كه كشتي ذهنم را پيش از در هم شكستن از گرداب برهاند و به ساحل آرامش باز گرداندم.
تجربه ي حسي براي بار دوم, و دريغا كه بار قبل لنگر پرداخته ي ذهن خودم بود و نه بيش.

اين بار, خوددار تر و بالغ تر, تجربه مي كنم.
حقايق اگر هستند, نه براي واپس زدن, كه بايد با آنها روبرو شد و تجربه شان كرد و ايمان آورد كه “زندگاني خواه تيره, خواه روشن, هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا”.

———————–
اگه اين سردرد لعنتي مسخره ولم كنه احتمالا با حقايق بهتر هم كنار ميام. حقيقتي مثل اين كه اين دستگاه تست لعنتي دوباره از كار افتاده و شايد مجبور شيم برش گردونيم واسه ي كاليبراسيون و تعمير دوباره.
از شدت نويز و گرفتگي هوا و تمركز روي اندازه گيري ها سردرد گرفتم. يه سرماخوردگي خفيف هم كه از اول داشتم.
با همه ي اين تفاصيل از صبح تا حالا عين بيكارها دارم سيگنال هاي ورودي و خروجي پورت هاي طاق و جفت حضرت عظما رو اندازه مي گيرم. از هرچي سيم و كانكتور و اسپكتروم آنالايزر و كانال آي اف و آر اف و تكنيكال ساپورته حالم بد مي شه. اين دستگاه تسته يا من شده ام دستگاه تست, ولله نمي دونم.
————————
بدترين اتفاق دنيا هم كه برام افتاده باشه وقتي تنها باشم و يه چيزي بخونم و بنويسم و يه موزيك بگذارم و برقصم حالم بهتر مي شه. مشروط به اين كه فرصت داشته باشم.
بد بياري فعلا اينه: وقت سر خاروندن هم ندارم. چهارشنبه مسافريم, يه سفر ۵ روزه. همه ي كارهاي سفر مونده. سوغاتي بايد بخرم. كارهاي شركت مونده. خونه مون هم ريخته واريخته است. اين دستگاه تست عظيم هم از هيكلش كه سه تاي منه خجالت نمي كشه, هي بچه بازي در مياره و خودش رو لوس مي كنه.

دوستتون دارم‌, خوش بگذره‌, به اميد ديدارديدار