Posted by کت بالو on November 14th, 2004
فهميدن درد به همراه مي آره.
دونستن دردناكه, و درك كردن سخت تر.
اگه توانايي تحمل فهميدن رو داري, سراغ فهميدن برو. وگرنه…باري سنگين تر از تحمل ات بر ندار.
——————
“درخت معرفت نيك و بد” كه ادم و حوا ازش خوردند و از بهشت رانده شدند اينجا مفهوم پيدا مي كنه.
تفاوت انسان و حيوان در فهميدن هست و در معرفت. تعريف پذير نيست, در عين حال كه مشهودترين تعريف روزگاره.
اگه مي خواي درد نكشي هرگز سعي نكن بفهمي و بدوني. هرگز…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on November 14th, 2004
به نظرم سال اول دبیرستان بود که بهمون در مورد آنتروپی و عدم آنتروپی می گفتند.
به نظرم آنتروپی به معنی تمایل به بی نظمی بود.
حالا دارم به عینه این رو توی زندگی می بینم. صبح از خواب بیدار شدم. به نظر میاد آنتروپی روز گذشته کار خودش رو کرده و تمام مدتی هم که من خواب بودم مشغول و فعال بوده. به نظرم اگه باز هم به خودم نجنبم تمام روز رو به کار خودش ادامه می ده.
فعلا به این نتیجه رسیدم که بزرگترین وظیفه ی ما انسان ها تلاش در جهت مبارزه با آنتروپی در جهتی است که میل خودمونه.
این آنتروپی در تمام مولکول ها و سلول ها و اتم های جاندار و بی جان جاریه. ما هم مبارزه مون با آنتروپی رو در جهتی که می خوایم شروع می کنیم.
بامزه اینه که بعد از هزار سال -شاید هم بیشتر انشالله- این آنتروپی غلبه می کنه و…بو..م…با..ی..بدرود…
——-
فعلا تا “وقتم نرسیده” برم با آنتروپی خونه که به شدت در جهت بی نظمی و ریخت و پاش بوده مبارزه کنم. بعدش نوبت آنتروپی غذاپزون می رسه. بعدش آنتروپی بولینگ, بعدش آنتروپی کنسرت, بعدش آنتروپی درس و مشق و…ادامه دارد تا ابدالاباد.
به نظر میاد دنیا مجموعه ای از انرژی های سازمان نیافته ی وت و ولو است که باید بهشون جهت داده بشه!! بامزه تر از همه اینه که اگه هم جهت داده نشند یه جورایی همه چیز رو به خوبی اداره می کنند و جلو می برند. که البته به طور صد در صد در خدمت و در جهت منافع بشر نیست.
اوضاع قر و قاطیه. بشر برای بهره بردن هر چه بیشتر از انرژی های وت و ولو در تلاشه. انرژی های وت و ولو هم در جهت آنتروپی و گاهی هم در جهت غیر آنتروپی -هوشمندانه- حرکت می کنند. به اینجا که می رسم در مورد وجود یک هوشمند قدرتمند یا عدم وجودش حسابی گیج می شم.
———–
بی خیال…فعلا به سمت آنتروپی و ضد آنتروپی شوهرو دوستان و منزل و خوشگذرونی و علم و ثروت اندوزی. تا قبل از پیروزی نهایی آنتروپی به تلاشمون در جهت ضد آنتروپی ادامه می دیم….هی…هو….
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 13th, 2004
“آموزش بولینگ در 24 ساعت برای خنگولک ها”:
این اسم کتابیه که اگه پیداش کنم حتما می خرمش.
چند زمینه هستند که من توشون کاملا کندذهن هستم. دبیرستان و راهنمایی که می رفتم خیاطی و گلدوزی رو هر کاری می کردم نمی تونستم انجام بدم. گرچه که از عهده ی بافتنی خوب بر می اومدم. حالا اینجا بولینگ و گلف رو به هیچ وجه من الوجوه یاد نمی گیرم.
تفاوت کار فقط اینه که خیاطی و گلدوزی رو برام مهم نبود که یاد بگیرم. خیلی علاقه ای بهشون نداشتم. در نهایت هم فرقی نمی کرد یادشون بگیرم یا نه.
اما بولینگ و گلف رو دوست دارم و چون از زمینه های فعالیت اجتماعی اینجا هم هستند می خوام یادشون بگیرم.
این هفته چهارشنبه مهمون شرکت هستیم واسه ی بولینگ.
دیشب رفتم تمرین. نتیجه؟ بفرمایید: 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 1
حالا بهم حق می دین دنبال اون کتاب فوق الذکر بگردم؟
یه احساس خنگی و عدم موفقیت عجیب افتاده توی جونم و حس و حال هر کاری رو ازم گرفته!!!
حالم..ببخشید ها گلاب به روتون ولی به قول یک ضرب المثل خانوادگی کت بالو اینها -اصلیتش گلپایگانی باید باشه به نظرم- حالم “گه مرغی” است.
یه خورده نازتر اگه بخواین بگین “گلم پره”!!! چه می دونم خلاصه. یادتونه یه ضرب المثل بود که می گفت تا دختره رو براش شیرینی نخورن حالش خوب نمی شه. حکایت من هم همینه. تا بولینگ رو نرسونم به x (یعنی همه ی اون سیخونک ها رو با یه توپ تار و مار نکنم) حالم خوب نمی شه.
برنامه فعلا اینه: دوشنبه ساعت 7 تا 9 شب, ایضا سه شنبه ساعت 6 تا 7 بعد از ظهر کت بالو خانم می ره یه بولینگ همین دور و بر واسه ی تمرین. شاید personal trainer هم گرفتم. ممکنه مربی هام تا حالا خوب نبوده باشند. هان؟
——————————-
بعدش هم بدونین و آگاه باشین که مسائل مهم تر از بولینگ کت بالو خانم هم در دنیا اتفاق افتاده. این National Geoghraphy رو که یادتونه, هان؟ کلی هم همه مون خاطرخواش بودیم. برداشته اسم خلیج فارس رو نوشته خلیج عربی. البته تا اونجا که من دیدم خلیج فارس رو هم نوشته اما توی پرانتز نوشته خلیج عربی.
بفرمایید. سایت از امروز و سرزمین آفتاب به موضوع اشاره کرده اند.هاله هم یه اعتراض نامه تهیه کرده که بفرستیم سازمان ملل.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 12th, 2004
طوفان..گردباد…و سپس آرامش…آرامش…سكون…و بالندگي
تمام شعرها در گذر زمان پاك شده اند. شكوفه ها در نسيم مي شكفند. من..مي رقصم..دست افشان..تنها..در جمع..
مي چرخم, مي چرخم, دست افشان, پايكوبان,
شكوفه ها مي شكفند. باد مي وزد, باد مي وزد, شعرها پاك مي شوند, برگ مي ريزد, برگ مي ريزد.
من دست مي افشانم, تنها, در جمع..
شكوفه شبنم مي افشاند, شكوفه زمستان را دوام نمي آورد.
من دست مي افشانم, تنها, در جمع..
باد پاييزي زمستان خواهد آورد, شكوفه در نسيم به گذر زمستان مي انديشد,
و من باز دست مي افشانم, تنها, در جمع..
زمستان در راه است,
و من بر بستري از شكوفه دست خواهم افشاند, تنها, در جمع..
و من بر بستر شكوفه, در گذر نسيم, پيش از گاه طوفان, پيش از گاه گردباد, خواهم خفت, تنها, تنها
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
پيوست: خوابم مياد!!!! بي خيال شكوفه و گردباد و طوفان. راست راستي خوابم مياد!!!
Posted by کت بالو on November 11th, 2004
این قسمت اول واسه ی چشم های آقایون نیست. آقایون بپرن قسمت دوم.
دهه. چه با نمک. این سایته رو قبلا ندیده بودم.
سایت زنان.
این هم لینک به سکسی ترین مردهای پاییز امسال!!!
با یه عالمه جوک اینجا.
با یه عالمه جدول و بازی…
و غیبت!!!
و عالی ترینش: 50 دلیل برای زن بودن. از خنده غش کردم.
یه نگاه به دلیل نوزدهم و دلیل بیستم و سی و یکم و سی و چهارم و سی و ششم و چهل و دوم بندازین. فوق العاده بودن.
خیلی با حال بود. کلی از سایته خوشم اومده.
بالاخره یه سایت زنونه ی درست و حسابی درست شد!! دلم لک زده واسه ی یه دنیای زنونه ی زنونه به جای این مزخرفاتی که در دنیای مرد سالار به خوردمون می دن.
(قصدم توهین به آقایون نبود ها. یه کمی درد دل زنونه بود.گرچه که قرار بود شما آقایون این قسمت رو نخونین. این بار ایرادی نداره. از آقایون بیشتر از این انتظار نمی ره دیگه.)
—————————————
زندگی همینه. جنگل تمام عیار. تا هر جایی که زورت می رسه و می تونی بتازونی پی هر چی که دلت می خواد. بی رودرواسی با هر کسی. اگه به خاطر کسی زمانی کاری رو نکردی, فرصت از دست خودت رفته.
زندگی رو باید با تمام وجود زندگی کرد. این بزرگترین درسیه که یادش گرفتم. و..باید به همون اندازه به بقیه اجازه داد همونطوری که می خوان بازی اش کنند.
توانا شدن اصلی ترین شرط قشنگ بازی کردنه. توانا شدن اصلی ترین شرط اینه که از زندگی لذت ببری و به دیگران هم همین امکان رو بدی.
لحظه هایی که از دست می رن هرگز بر نمی گردن و این بزرگترین تاسف من در زندگیه. اینه که امروز حتی یک لحظه ام رو هم نمی تونم بی استفاده بگذرونم. لذت می برم…لذت می برم و سعی می کنم به دیگران کمک کنم لذت ببرند.
اصل و اساس این جنگل همینه. توانا بشی مثل شیر, سلطنت کنی عاشقانه و کمک کنی تمام خرگوش ها شیر بشن, نه گرگ.
یه بار شنیدم شیر به دلیل “وحدت وجود” ه که سلطان جنگله و نه هیچ چیز دیگه. عجیبه. با توجه به این جمله به نظرم یه جای راه رو دارم اشتباه می رم. یا زیادی آدم شده ام, یا آدمیت رو کامل گم کرده ام, یا وحدت وجود تعریفی به غیر از تعریف ذهن من داره.
یه گذر از عرفان و مذهب داشتم. ازش رد شدم. باز برای بار دوم در زندگیم مذهب رو به کل رد کردم. پیچیدم و برگشتم سر جای اول…
“لطف خدا بیشتر ا زجرم ماست…نکته ی سربسته چه دانی خموش”
یک چیز بی تغییر موند. حسرت عاشقی و داشتن اون حس ناب, که به نظر میاد در دنیا فقط و فقط با شراب میسره. و بی شراب…هیچ کجا نمی شه پیداش کرد. هیچ کجا.
“درین زمانه رفیقی که خالی از خلل است…صراحی می ناب و سفینه ی غزل است”
تردیدی نیست. باید مست شد. باید مست شد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست: متاسفم. قسمت دوم چرکنویس ذهنی بود. ساعت 2 نصفه شبه. ذهنم شلوغه. در گیر مفاهیم…شراب رو باز کردم و جای همگی خالی می خوام شروع کنم به نوشیدن. وقتی 2 نصفه شب بی خوابی به سر آدم بزنه و فردا تمام روز رو از 9:30 تا 5:30 میتینگ داشته باشه بهتره به زور شراب ذهنش رو آروم کنه و آسته آسته مثل دختر ناز بخوابه.
به سلامتی همگی…بعد از نوشیدن یه جورایی دنیا قشنگتره. عجب چیزیه…
بیا ساقی از می طلب کام دل….که بی می ندیدم من آرام دل
گر از وصل جان تن صبوری کند…دل از می تواند که دوری کند
Posted by کت بالو on November 10th, 2004
يه ايميل از يه دوستي امروز گرفتم به اين شرح:
لطفا اگه آدرس يا شماره تلفن درستتون توي اركات هست برين و پاكش كنين. چون اداره ي مفاسد از اين شماره ها و آدرس ها استفاده مي كنه كه كساني كه عكس نيمه لخت (يا كاملا لخت!!) توي اركات گذاشتن رو پيدا و دستگير كنه.!!!!
عجب خوش سليقه اند مفاسدي ها. لابد خوشگل هاش رو هم دست چين مي كنند!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
پیوست: یه آهنگ دیگه هم به اون بالا اضافه شده.مال فرشید امین است. یه کمی دلگیره. یک آن خیلی به دلم نشست. ایناهاش, این شعرشه:
من دیگه دست نمی دم.. با اون که دشمن منه
با اون که خواهان ستیز..با اون که خواهان غمه
من دیگه گریه کنون…به محفل درد نمی رم
توی تابستون عشق..حیفه که ماتم بگیرم
بیا دستم بگیر ساقی..بیا دستم بگیر ساقی.. نمی دونی چه ها دیدم…دراین دنیای پوشالی…
بیا دستم بگیر ساقی..بیا دستم بگیر ساقی
توی سرخی رگ های بدنم..شعر تو جاری تر از خون منه
توی سرمای زمستون دلم..اسم تو شعله ی داغ بدنه
بیا دستم بگیر ساقی..بیا دستم بگیر ساقی..از این داغی که من دیدم..در این دنیای پوشالی
بیا دستم بگیر ساقی..بیا دستم بگیر ساقی
من دیگه دست نمی دم..با اون که دشمن منه…با اون که خواهان ستیز..با اون که خواهان غمه
ریزش قصر صدام…شعر من ساده و خام..تپش خواهش من..لحظه ی آوای منه..
قشنگ می گه حافظ وقتی می گه:
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه ی غزل است
Posted by کت بالو on November 9th, 2004
ببينم كسي مي دونه آرنولد شواردزنگر بازوها و مشت هاش رو يه چند ساعتي به كسي قرض مي ده يا نه؟
عجيب وسوسه شده ام با مشت بزنم تو چونه ي ملت.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on November 8th, 2004
مارتين يه روز زودتر از ماه عسل برگشته!!! موضوع اينه كه مي خواد يه روز مرخصي اش رو هفته ي ديگه استفاده كنه.
ايميل فرستاده و مي گه كه خيلي بهش خوش گذشته. قراره عكس ها رو هم پشت بندش بفرسته.
—————————————-
استيو و مارك اومدن پايين كه روي همون پروژه اي كه معنويات من رو به خطر انداخت كار كنند. بايد از يكي از دستگاه هاي تست استفاده كنند. اومدن و ديدن ورودي و خروجي دستگاه رو بلد نيستند. مارك به استيو مي گه منوال دستگاه رو نگاه كردي؟ استيو مي گه ” what do you mean? I am a guy. Guys never go to manual.”
حالا قرار شده كه من منوال رو بخونم و تست هاي دستگاه رو بفهمم و كار با دستگاه رو ياد بگيرم و يه داكيومنت خلاصه شده آماده كنم!!!! دقيقا يكي از پاشنه ها ي آشيل آقايون همين جاست.
بعد هم ده دقيقه با دستگاه بازي كردن و سر در نياوردن و راهشون رو كشيدن و رفتن بالا!!!! تنها كاري كه مي مونه اينه كه سر و گوش آب بدم ببينم دارن دو تايي روي پروژه كار مي كنن بي اطلاع كت بالو خانم يا نه. اين رقابت ها و پنهان كاري ها آدم رو مي كشه بالاخره. چخه..چخه…بي خيال.
—————————————-
دارم يه كلاس ديگه رو شروع مي كنم. رقص يكي از رقاصه هاي اينجا رو خيلي دوست داشتم. اتفاقي كسي رو پيدا كردم كه باهاش آشناست و قراره شماره اش رو بهم بده كه برم كلاسش و رقصش رو ازش ياد بگيرم. يه دو سه سالي طول مي كشه تا ياد بگيرم به نظرم. واقعا كارش حرف نداره اين دختر.
—————————————–
دوشنبه صبح ها كه ميام سر كار حدود دو سه ساعتي ميگذره تا حوصله ي كار كردن پيدا مي كنم.
تقريبا دو سه ساعت اول در حالت گذر از تعطيلي به كار هستم. اما بعدش موتورم راه مي افته و …قييييي…ژ.
مزخرفترين زمان هفته دقيقا دوشنبه از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ صبحه. بعدش چهارشنبه از ۷ صبح تا ۱۱ صبح كه ميتينگ هفتگي است. و بهترين زمان هفته جمعه از ساعت ۱۲ ظهر تا ۱۲ شبه به نظر من.
با اجازه تون مرخص بشيم ديگه. قان…قان…قي…..يژ.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on November 7th, 2004
طلسم شکست…باور می کنی؟ طلسم شکست. نمی دونم چطوری.
انگار خود به خود, توی یه اتفاق, با یه کلید ساده سیب مسموم رو پوپ..تف کرده باشم بیرون و بیدار شده باشم. نمی دونم کی و با بوسه ی کدوم شاهزاده یا شاهزاده ها.
عجب خوابی بود.
حالا که فکرش رو می کنم می بینم خستگی هام در رفته. یه جور دیگه خوابیدم و حالا یه جور دیگه از خواب بیدار شدم. مثل یه جور تسلسل, یا یه تولد دوباره.
اما مهم اینه که دوران اسارت تمام شد. تمام تمام..
حالت یه زندانی رو دارم که دوره ی محکومیت اش تمام شده و در های زندان رو به روش باز کردند و می تونه آسمون آبی و خورشید زرد زرد رو ببینه بدون این که چشمش به میله ها بیفته.
ملاقاتی های من کی باورشون می شه حکمی که فکر می کردم زندان ابده به این سرعت تمام بشه. کسی فهمید چی شد؟ چطور شد؟
و..به نظرم زندانبان بیچاره هم نفس راحتی کشید.
و حالا داد می زنه زندانی بعدی لطفا…
عجب…وقتی فکر می کنم…زندانبان از زندانی بدبخت تره. زندانی محکومیت رو می کشه, تموم می شه و خلاص…زندانبان بیچاره ولی عمری رو اونجا با تمام زندانی ها یکی بعد از دیگری سپری می کنه.
زندانبان به اندازه ی دوره ی محکومیت تمام زندانی ها زندانی می مونه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست:
بله…بفرمایید..می گن تاثیر داستان و نوشته های دیگران روی نوشته های آدم مشهوده. ایناهانش..اگه یه تک پا از اعصابتون بگذرین و اون لینک پایین رو که این سرش توی وبلاگ منه و اون سرش می خوره به داستان مخملباف باز کنین و بخونین می بینین تشبیهات و کنایه های بالا تحت تاثیر چی درست شدند.
Posted by کت بالو on November 6th, 2004
این داستان از سیاه ترین داستانهایی بود که در زندگیم خوندم.
قشنگه. از دیدگاه فضاپردازی و بیان, واقعا قشنگه. اما آنچنان با اعصاب و روح و روان آدم بازی می کنه که کمتر می شه در نوشته ای دید.
و تصور این که نکنه یک در هزار برای کسی اتفاق افتاده باشه…که مسلما قسمت هاییش اتفاق افتاده, کافیه که روزها به فکر فرو ببردم.
روی اینترنت پیداش کردم, ولی یاد آوری حس دفعه ی قبل, از دوباره خوندنش منصرفم کرد.
از مخملباف باغ بلور رو از همه بیشتر می پسندم. شخصیت ها واقعی..ملموس..و همه مظلوم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار