كت بالو و گل آقا به واشنگتن مي روند (قسمت دوم)
ماجراهای کت بالو و خودش December 13th, 2004توي راه برگشت از نياگارا به (تورنتو و سپس) اتاوا تصميم گرفتيم كه اگه كار گذرنامه يا گذشتن از مرزمون درست نشد بريم و اين مدت سه روز رو در اتاوا يا مونترآل بگذرونيم كه مي دونستيم حسابي هم خوش خواهد گذشت.
سر راه رفتيم يه مك دانلد و نشستيم براي صرف صبحانه. گرسنه ي گرسنه بوديم. باران هم شروع شده بود.
يادم بود كه شناسنامه ها براي كاري دست وكيل هستند و بايد براي تمديد گذرنامه ي گل آقا پس بگيريمشان. توي راه به سفارت ايران در اتاوا تلفن زديم كه در مورد مدارك لازم سوال كنيم. گفتند بريم خونه امون و روي سايت “سلام ايران” مدارك رو ببينيم!!
ما هم از همون وسط اتوبان به دوستان زنگ زديم و گفتيم روي اينترنت نگاه كنند و خبر بدن.
خدا رو شكر فقط عكس لازم بود و شناسنامه و البته اصل گذرنامه و مدرك اقامتمون در كانادا كه همه يا دستمون بود يا در طول يكي دو ساعت مي شد تهيه شون كرد.
رسيديم تورنتو. مستقيم رفتيم عكاسي و بعد هم پيش وكيل براي گرفتن شناسنامه ها. تا عكس حاضر بشه هم رفتيم خونه ي دوستمون و نهار رو با هم خورديم.
ساعت ۴ بعد از ظهر از تورنتو راه افتاديم به سمت اتاوا. چشمتون روز بد نبينه. بارون مثل سيل مي باريد.توي جاده اصلا ديد نداشتيم. من با پررويي يك ساعتي رانندگي كردم و بعد گل آقا نشست. بعد از يك ساعت رانندگي به دليل باران شديد تصميم گرفتيم وسط راه توي كينگزتون اطراق كنيم.
تلفن زديم به واشنگتن و هتل رو براي روز اول كنسل كرديم. رفتيم يه متل پيدا كرديم و من -بلانسبت مرغابي- شيرجه زدم توي حمام.
شام رو هم رفتيم يك “رستوران بار” خوشگل توي مركز شهر.
صبح ساعت هتل زنگ نزد و ما به جاي ۶:۳۰, ۷:۳۰ از خواب بيدار شديم. به هر صورت به سرعت راه رو به طرف اتاوا ادامه داديم.
بنابراين شب اول رو به جاي واشنگتن در كينگزتون گذرونديم و صبح روز دوم سفر حدود ساعت ۹:۳۰ صبح رسيديم اتاوا….
————————————-
تفال:
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي
من از آن روز كه در بند تو ام آزادم
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
December 13th, 2004 at 5:00 am
بازهم اول! میمردی یه خرده داستانت رو بیشتر ادامه میدادی. مثل قطره چکون قصه میگه!
December 13th, 2004 at 11:54 am
:))
ماشين مارتين ممدلي!!! يه چيزي هم بهش مي گيم ها. اين حرف ها چيه كه اين پسره مي زنه.
در ضمن خودت ماشين ببري مطمئن تره. لااقل نمي چايي!!!
December 13th, 2004 at 12:23 pm
KHASTE NABASHI KHANUM…
December 13th, 2004 at 3:20 pm
پيرو نوشته قبليت كتي جون…
مهاجراني كه صاحب شغل هستند به مراتب ماشينهاي بهتري از اينجاييها سوار ميشوند… معمولا! بجاش اينجاييها پولشونو ميريزن جايي كه سرمايه باشه… مثل مسكن و زمين… اين مارتين خان هم مستثني نيستش…
ماچ و موچ،
–سوسكي
December 13th, 2004 at 4:30 pm
سفارت ايران كه آخر كمك رسانيه