طوفان
دستهبندی نشده December 15th, 2004من مي مانم و من, و دنياي تازه اي كه قدم هاي من را به رويش گشودي.
نام ها در دفتر ذهنم ثبت مي شوند و خط ميخورند, و من نوميد از يافتن حقايق زيبا, تمام لذت ها را در درون خودم جستجو مي كنم.
پس از آن گذر, رنگ ها دگرگون شده اند.
من با تمام وجود زندگي را مي بلعم, و محور تمام دنيا مي شوم. محور تمام دنيا…
يا آن تخدير كننده اي بودي با عمري به طول تمام تاريخ. نشئه ام…تا آخر دنيا از گذرت نشئه مي مانم, سرشار…
چنين است كه گذرت را دوست مي دارم. گويي طوفاني كه چشم هاي خواب گرفته ام از بيماري تنبل آفتاب را گشود,سهمگين بر من وزيدي, هوشيارم كردي براي تمام ساليان آتي…مست مي شوم, مست… مست بودنت, مست نبودنت, …كنار من باشي يا نباشي, حضورت در من جاري ست, نشئه ام مي كند…
به يقين مي دانم, زندگي زيباست…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
December 15th, 2004 at 4:28 pm
زيباست . نشئه گي هم عالمي داره
December 15th, 2004 at 4:29 pm
در دير مغان آمد يارم قدحی در دست
مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست
قبل و بعد رو نمي دونم ولي اگر الان زيباست از انعكاس زيبايي اش در چشمان شماست !
December 15th, 2004 at 5:03 pm
زندگي زيباست.اما در شوره زار هم؟
December 15th, 2004 at 7:01 pm
سلام از ديدارت خوشحالم سر بزن موفق باشي وكاش اين نئشه هميشگي باشه براي همه
December 15th, 2004 at 9:30 pm
بابا سفرنامه!!! كشتي ما رو آخر!!
–سوسكي